یک تکه نان دهاتی به اندازه کف دست گاهی میتونه زندگی آدم را تغییر بده
صبح وقتی از آقای امینی شنیدم که میگفت: وقت سحر به خانمم گفتم شما چقدر نون دهاتی دوست دارین داره برای افطارتون نون تازه میپزه
وای دنیا زیبا شد. خورشید نورانی تر و لبهای من عمیق خندید
وقتی که خواب بودم و صبحی که شاکی چشم باز کردم حتی فکرش را هم نمیکردم نیمه شب گذشته کسی در فکر خوشحال کردنم بوده
کسی که نه زاد و رودم و نه همخونم. یک آدم ساده و معمولی که وقت سحر با همسرش به فکر خوشحال کردنم بوده
خلاصه که ماجرای داغ این ایام، نان دهاتی و تخم مرغ محلی است و من که دلم میخواد پشت خونه تنور بسازم و نان دهاتی بپزم
شاید از این به بعد بجای اینکه تا چشم باز میکنم به این فکر باشم که بالاخره باید چکار کنم؟
کی باید برگردم؟
اصلا باید برگردم؟
لازمه حتما که برگردم؟
خب اینجا چکار کنم؟
با این فکر بیدار بشم، باید زودتر بلند شم تنور را روشن کنم
وای فکر کن
کمکم پاییز میرسه و من صبح زود نون بپزم .
بهقول آزاده بد نیست اگر چندتا مرغ و خروسم تو حیاط ول کنم و باقچه سبزیجات و خلاصه... چند وقت بعد حال میده صبحها شیر تازه و ..... من برای همیشه فراموش خواهم کرد
فراموش خواهم شد
گم میشوم
فکر کن تازه میرم اول حسنک کجایی و کوکب خانم اینا. یادش بخیر چقدر اونموقع غر میزدیم که واسه چی باید اینا رو یاد بگیریم؟ برای همین دیگه. حالا با علم به پیشینه تاریخی و فرهنگی حسنک میتونم نسبت به مسیر پیش رو تصمیمی درست تر از تصمیم کبری بگیرم
خدایا من چقدر اسباب بازی دوست دارم!!!!!!!! شاید بیشتر، بازی زندگی کردن رو دوست دارم تا فقط زندگی کردن؟
همه لذت زندگی به طرح و رنگ زندگی است
صبح وقتی از آقای امینی شنیدم که میگفت: وقت سحر به خانمم گفتم شما چقدر نون دهاتی دوست دارین داره برای افطارتون نون تازه میپزه
وای دنیا زیبا شد. خورشید نورانی تر و لبهای من عمیق خندید
وقتی که خواب بودم و صبحی که شاکی چشم باز کردم حتی فکرش را هم نمیکردم نیمه شب گذشته کسی در فکر خوشحال کردنم بوده
کسی که نه زاد و رودم و نه همخونم. یک آدم ساده و معمولی که وقت سحر با همسرش به فکر خوشحال کردنم بوده
خلاصه که ماجرای داغ این ایام، نان دهاتی و تخم مرغ محلی است و من که دلم میخواد پشت خونه تنور بسازم و نان دهاتی بپزم
شاید از این به بعد بجای اینکه تا چشم باز میکنم به این فکر باشم که بالاخره باید چکار کنم؟
کی باید برگردم؟
اصلا باید برگردم؟
لازمه حتما که برگردم؟
خب اینجا چکار کنم؟
با این فکر بیدار بشم، باید زودتر بلند شم تنور را روشن کنم
وای فکر کن
کمکم پاییز میرسه و من صبح زود نون بپزم .
بهقول آزاده بد نیست اگر چندتا مرغ و خروسم تو حیاط ول کنم و باقچه سبزیجات و خلاصه... چند وقت بعد حال میده صبحها شیر تازه و ..... من برای همیشه فراموش خواهم کرد
فراموش خواهم شد
گم میشوم
فکر کن تازه میرم اول حسنک کجایی و کوکب خانم اینا. یادش بخیر چقدر اونموقع غر میزدیم که واسه چی باید اینا رو یاد بگیریم؟ برای همین دیگه. حالا با علم به پیشینه تاریخی و فرهنگی حسنک میتونم نسبت به مسیر پیش رو تصمیمی درست تر از تصمیم کبری بگیرم
خدایا من چقدر اسباب بازی دوست دارم!!!!!!!! شاید بیشتر، بازی زندگی کردن رو دوست دارم تا فقط زندگی کردن؟
همه لذت زندگی به طرح و رنگ زندگی است
هه هه هه!!
پاسخحذفتو منو میخوندنی:)
دلم نون دهات خواست!!!
بخور هالشو ببر جای منم خالی کن...
میخواستم بگم میخندونی....:p
پاسخحذفسوتی درکردم