۱۳۸۶ مهر ۴, چهارشنبه

ابر و باد و مه و باران


باد تندی وزیدن داره. بادی خنک و زنده. خونه رو دور می‌زنه و صدای سوتش درز پنجره‌ها را شکاف می‌ده و موزیانه سُر می‌خوره توی اتاق
صدای گیس درخت‌ها که در هم می‌پیچه و ناله‌هایی که از کوه به گوش می‌رسه و احتمال هر لحظه قطع برق اگر یک جا باشه، می‌تونی منتظر یک شب رمانتیک بود؟
فقط خواستم چیزی گفته باشم تا توجهم از باد بره و به مانیتور بشینه
البته خودمم یه چیم می‌شه
کافیه موزیکی یا تی‌وی. صداها گم می‌شه. شاید دچار خودآزاری شده باشم. شاید هم از ترس چت کرده باشم. من می‌نویسم و تو حال خراب تر از من که داری این هذیان‌های یک شب فول‌مون در دل‌جنگل‌های طبرستان. زیر خونه دیو سفید اینای یک زن دری‌دیوونه رو می‌خونی
که اگر کمی عقل داشت ، الان در پایتخت نشسته و بود و یک نفس این‌همه چرندوپرند نمی‌بافت
قول می‌دم این‌دفعه راس‌راستی ترسیده باشم. نه . یعنی همین حالا هم به کفایت ترسیدم. از قرار امشب فول مون پارتی است و تاصبح از خواب خبری نیست
نمی‌دونم چه اصراری است به این شیک بازی ؟.

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...