۱۳۸۶ مهر ۵, پنجشنبه

گنج‌نامه


این سی روز هم گذشت. با همه زیبایی های بی‌نقصش
بد، خوب، غمگنانه، پرامید، ناامید، انواع گوناگون خودم را در تنهایی بی‌نقاب دیدم. خودی که از من نیز پنهان بود
کشف بزرگ این سفرم این بود که، من زیادی نگران منم. و این هیچ خوب نیست. شرایط همیشه
باید بدان سان باشد که من را آزرده نکند
کشف دیگرم این بود که، هنوز لوس و دردانه‌ام. ناز بی نازکش
به‌قدری نگران از تنهایی و زمانم که ترجیحا هیچی ندارم
همه‌اش دنبال مهمم. مهم جدی می‌خواهم. بسکه خودم را جدی گرفتم. خودی که این چند روز دیدم چقدر ناآشنا و گنگ است
خدایا پناه می‌برم به تو. تا من خودم را پیدا کنم، عمر تمام شده و من ناتمام
بدرود ای جنگل عظیم
بدرود تخم مرغ محلی و نان دهاتی. که به عمری خاطراتش می‌ارزد. خاطره سفر من تا من
شاید هنوز از پستوی خانم گلی خارج نشده باشم و به خاطر شکستن ظرف خاطره در خفا می‌لرزم
خدایا دستم را بگیر تا از پستو بیرون بیام

۱ نظر:

  1. هر جا که قدم میزاری خوش باشه و هواش بهشتی باشه برات...

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...