۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه

من تو هیچ



سرشار از حس مرگ بیدار شدم. گویی مرگ همین نزدیکی به انتظارم نشسته
سکوت محض و جز آوای باد که کوه و خانه را دور می‌زند صدای دیگری نیست. حتی صدای پرنده‌ها. تا صبح هزار بار از خواب پریدم. حسی تلخ و سرد وجودم را گرفته. مرگ موزیانه در حیات می‌رقصد و من می‌گریم
شاید پوست می‌اندازم
شاید هر کوفت و درد دیگری. ولی این زندگی تنها تجربه‌ای در سلول انفرادی شده که به جنون می‌کشاندم. نه پای بازگشت و نه قرار ماندن. خدایا از این دام رها کن مرا
خدایا دستم را بگیر و از این وحشت تنهایی نجاتم بده

۲ نظر:

  1. mishavad ke do ensan dar do gooshe donya ba kilometr ha fasle yaki dar panah koh va zibee tabiyat marg ra dar nazdeeki khish hess kond va digary dar konji digar marg ra fara khand , ke dard tanhi asirashan kardeh shayd ke marg ra seda mizanim ke sar bar pay hazart dost begozarim va dast ou bar tar hay mooy ma keshideh sahavd va bad ba labkhandi haki az tamskhor be in adamiyan az hame cheez bikhabr bezanim.beya ba ham doa konim ke hazart doost unche ke mikhad bary ma anjum dahd,va khoda ra shokr konim be dadeh ha va nadadeh ha

    aminnnnnnnnn

    پاسخحذف
  2. تو دنیا رو زود جلو رفتی حالا دیگه کم آورده پیشت ...
    من ترجیح میدم آروم آروم پیشرفت کنم تا مرگو نبینم....بهتره ناغافل بیاد سراغم!!!!
    مراقب خودت باش!!!!

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...