خلاصه که دیگه طاقت ندارم
همین حالا برای جمعه عصربلیط برگشت را اوکی کردم. باید برم هرچه تلخ. باید برگردم تهران و با هرچه که ازش فرار کردم مواجه بشم
همه آن چیزهایی که این چند وقت انقدر عذابم داده
برم کمی اسباب و ماشینم را بردارم و دوباره برگردم. باید فکری برای گلدانهای بالکنی کرد. باید رفت دنبال گلی. مدتهاست ناشر ازم بیخبر و من بیخبر از ناشر. برم ببینم چه به سر بچهام آوردن
بالاخره این آقای توسری با یک متر و دوسه وجب قد که از ترس به گناه افتادن، بیشاهد با من ملاقات نمیکنه بالاخره دست از این گیس بافته نبافته گلی برداشته یا نه
هرچه میکشم از این وزارت فخیمة ازما بهترون میکشم
جدا که بعضی از شما پسران لیلیت آفتی هستید. از جمله جناب توسری که فکر میکنه تعریفی برای خدا داره. خدایی که نمیتونه از شر وسوسههای شیطان او را در امان بداره و به گلی میگه تو چمیدونی خدا چیه که بخوای ازش حرف بزنی
باید وقتی ناگهانی وارد اتاقش شدم بودی. شاید ده بار دور میزش چرخید و از در سرک کشید تا آخر یک نفرسوم جور کرد تا من بتونم چهار کلام حرف اداری بزنم
نمردیم و معنای ایمان و تقدس را فهمیدیم. گو اینکه در مذهب بیش از این خبری نیست
خلاصه که عاقبت باید رفت. اینجا هم که نه خانی آمد و نه خانی رفت. تهران هم که سرجای خودشه و من هنوز همان آدمی هستم که روز اول رسید. اما با کلی شناخت بیشتر از من
همین حالا برای جمعه عصربلیط برگشت را اوکی کردم. باید برم هرچه تلخ. باید برگردم تهران و با هرچه که ازش فرار کردم مواجه بشم
همه آن چیزهایی که این چند وقت انقدر عذابم داده
برم کمی اسباب و ماشینم را بردارم و دوباره برگردم. باید فکری برای گلدانهای بالکنی کرد. باید رفت دنبال گلی. مدتهاست ناشر ازم بیخبر و من بیخبر از ناشر. برم ببینم چه به سر بچهام آوردن
بالاخره این آقای توسری با یک متر و دوسه وجب قد که از ترس به گناه افتادن، بیشاهد با من ملاقات نمیکنه بالاخره دست از این گیس بافته نبافته گلی برداشته یا نه
هرچه میکشم از این وزارت فخیمة ازما بهترون میکشم
جدا که بعضی از شما پسران لیلیت آفتی هستید. از جمله جناب توسری که فکر میکنه تعریفی برای خدا داره. خدایی که نمیتونه از شر وسوسههای شیطان او را در امان بداره و به گلی میگه تو چمیدونی خدا چیه که بخوای ازش حرف بزنی
باید وقتی ناگهانی وارد اتاقش شدم بودی. شاید ده بار دور میزش چرخید و از در سرک کشید تا آخر یک نفرسوم جور کرد تا من بتونم چهار کلام حرف اداری بزنم
نمردیم و معنای ایمان و تقدس را فهمیدیم. گو اینکه در مذهب بیش از این خبری نیست
خلاصه که عاقبت باید رفت. اینجا هم که نه خانی آمد و نه خانی رفت. تهران هم که سرجای خودشه و من هنوز همان آدمی هستم که روز اول رسید. اما با کلی شناخت بیشتر از من
پس خدافظ بارون و جنگل و این حرفا دیگه.....
پاسخحذفخوش اومدی!