از وقتی این قوای مهاجم راهی دیار پایتخت شدن، دو روزه باز میتونم نفس عمیق بی بدهکاری بکشم
وقتی تهرانم صبح نمیدونم با کدوم مشکل یا درد باید از تخت جدابشم. شاید به همین دلیل بیتابیم برای عشق بیش از اینجاست. عشق مثل داروی آرامبخشی است که صبح همراه با پلکم حضورش را میبینم و مانع از رویت باقی داستانها میشه
اینجا هم دلم عشق میخواد. شاید از دیشب بیشتر. اما بیقرارم نکردهبهقدری زیبایی برای دیدن هست که جایی برای خودنماییهای ذهنم نمیذاره
البته اینم بگم که مرور عجیبی دارم. مرور خودم و تصمیماتی که هر یک به نقطهای عجیب منو رسانده. مرور همان دردهایی که در تهران عذابم میده اما اینجا تصاویری است که بهوضوح درش نقشهای من پیدا است
مرور همیشه یکی از دردناک ترین اعمالی است که از آن میگریزم. اما اینجا میاد، معنی میشه و میره. این یک موهبت الهی است
اما احساسم میگه: تو رو بیعاطفه کردن
نبودی. تو سرشار از محبتی. اما، دیگه حاضر نیستی جایی بیهوده خرجش کنی
میگه: تاحالا هرچه که میشد و میبایست بهنام وظیفه انجام بدی، دادی. مابقی بیحرمتی به ذات الهی یا منش طبیعی انسان آزاد خواهد بود
تا اونجا که بیاد دارم وقتی بدنیا میایم پاک و مهربان هستیم
پاسخحذفباید بخاطر بسپاریم که با طناب پوسیده این آدمها به ته این چاه نرفت
آنچه که در ابتدا در وجود ما امانت گذاشته شده باید که امانت دار باشیم
ولی باید هوشیار بود.
زمان را در قلبت حبس کن! چراغ دار باغ آرزوهایت می شوی روزی! روزگار با توست
پاسخحذف.