۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبه

صبح بخیر


چای احمد عطری تازه، موزیک خوب . من و سیگار، پشت پنجره رو به جنگل. امروز چنین آغاز شد
یک روز عجیب
نمی‌دونم چطور عجیبه. اما از ساعت شش بیدارم کرد و دیگه نذاشت بخوابم. نمی‌دونم روز عجیب بیدارم کرد یا خوابی که دیده بودم؟
یک خواب عجیب. خوابی که با همه خواب‌های زندگیم تفاوت داشت. خوابی سرشار از خاطرات گنگ و فراموش شده. نمی‌دونم از تعجب خاطرات بیدار شدم یا از حسی که از خواب با من آمده؟
شاید در خواب عاشق بودم. عاشق تویی که نمی‌دانم کیستی و کدامین سو، رخ نهان کردی. یا شاید هنوز هم عاشقت باشم؟ اما، چون نمی‌دانم کیستی فکر می‌کنم رویایی بیش نبودی
شاید خاطر عشقی از هزاران سال پیش در این کوه دفن شده؟
شاید اینجا دروازه‌ای به گذشته‌ از خاطر رفته‌ای است
که این‌چنین دوستش دارم؟
حتما باید چیزی باشه که اینچنین اینجا آرام می‌شوم. البته نه آرام تر از راه‌چناری باغ خاطرات کودکی که در سینة میدان"فم تفرش" جای داشت
شاید در زندگی‌های خیلی دور اینجا عاشق تو بودم؟
شاید اینجا با تو بودم؟
شاید اینجا عاشقت شدم؟
شاید اینجا گمت کرده باشم؟
شاید اینجا با هم بوده باشیم؟
مثل همان خواب عجیبی که من و تو با هم جفت بودیم؟
حتما خاطراتی محکم‌تر از حقایق اینک
اولین بار که به اینجا آمدم، حسی گفت: خودشه
و من ماندگار شدم

۲ نظر:

  1. صبح تو هم بخیر نازنین

    دلم شاد شد عکسها رو دیدم، یاد اون روز افتادم که با هم اونجا بودیم. تراخدا یاد من هم باش و تو دلت برام دعا کن .

    پاسخحذف
  2. چقد قشنگ!!!:)

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...