اینم شد زندگی؟ نه در شادیها کسی هست که باهاش بخندیم. نه در اندوه یاوری هست تا اشکها رو پاک کنه
اینجا هیچکی نیست خودم رو براش لوس کنم. نیمه شب پریشب از سرما از خواب پریدم. اول دست دراز کردم پنجره بالای سر را بستم. ولی سرما سرما بود لاکردار
پتو هم فایده نداشت و با لرز خودم را رسواندم به بخاری و روشنش کردم
در نتیجه از دیروز تب دارم و حالم خیلی بد شده و کلی دچار دلسوزی به حال خود شدم
چرا هیچکی را ندارم نازم کنه، ماجرای بغل گرم و مهربون که میگم اینجا نمودار میشه. بغلی پر از امنیت و مهربانی که هر دردی از یاد بره
خدایا چرا این منو انقدر مهم آفریدی؟ دایم باید نگرانش باشم
مواظب باشم کسی حالش رو نگیره
سردش نشه، گرمش نشه
وای فکر کن منی که همیشه شعار میدم« هیچ چیز این دنیا برام مهم نیست»هنوز نرفته تهران امراض من حمله ور شدن. با اینکه میدونم همهاش ذهنی است. ولی باز گرفتارش میشم
اینجا هیچکی نیست خودم رو براش لوس کنم. نیمه شب پریشب از سرما از خواب پریدم. اول دست دراز کردم پنجره بالای سر را بستم. ولی سرما سرما بود لاکردار
پتو هم فایده نداشت و با لرز خودم را رسواندم به بخاری و روشنش کردم
در نتیجه از دیروز تب دارم و حالم خیلی بد شده و کلی دچار دلسوزی به حال خود شدم
چرا هیچکی را ندارم نازم کنه، ماجرای بغل گرم و مهربون که میگم اینجا نمودار میشه. بغلی پر از امنیت و مهربانی که هر دردی از یاد بره
خدایا چرا این منو انقدر مهم آفریدی؟ دایم باید نگرانش باشم
مواظب باشم کسی حالش رو نگیره
سردش نشه، گرمش نشه
وای فکر کن منی که همیشه شعار میدم« هیچ چیز این دنیا برام مهم نیست»هنوز نرفته تهران امراض من حمله ور شدن. با اینکه میدونم همهاش ذهنی است. ولی باز گرفتارش میشم
چه اصراریه اصلا که یه جایی باشی که دوست نداری....؟؟؟
پاسخحذف