۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

تهیا


می‌تونی بهش بگی: اه از این شانس گند من. یا اینطور نگاه کنی که، هرجا می‌ری دردسر دنبالت میاد
یا اول نگاه کنی ببینی جای این تکة پازل کجا می‌تونسه باشه؟
این از همه‌اش بهتره. چون در هستی هیچی حرکتی بی دلیل نیست. در وقاع هستی بلد نیست چیزی زائد خلق کنه و جهت رشدش فقط بسوی کماله
مثل این حکایت من
همه دارو دسته از ما بهترون تهران مطلقه شده بود جز این یک قلم که اون‌موقع غایب بود. پاشد خر کش کرد اومد اینجا تا اتفاقات باعث بشه از ته دل داد بزنم: ولم کنید بابا. چی از جونم می‌خواهید؟ کوهم راحتم نمی‌ذارید؟
این کره خرها، فقط ما رو برای آرزوهاشون می‌خوان. غافل از اینکه، ما خودمون یه عمریه یه پا آرزوییم
اینهم وقتی برگرده تهران از مدار من خارج می‌شه. دو شبه به خودم دلداری می‌دم که: تحمل کن. چند روزه و برمی‌گرده تهران
این جایی است که بودا فهمید، تا وقتی وابستگی و تعلق خاطر هست، رنج، بیماری ، پیری و مرگ هم هست
وگرنه خداوند که با هزار سند؛ به‌ما برای تجربه زمین هزار سال زمان داد. تند و تند پیر می‌شیم. تجربه نیمه می‌مونه مجبوریم انقدر بیاییم و بریم تا هزارسال تموم بشه
به چه زبون بگم: این دنیا همراه این مناسبات حقیرش از شیر مادر بتو حلال تر ما رو ول کن بذار بریم. نخواستیم

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...