۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه

منو شیشه



از بخت‌یاری ماست شاید، آنچه که می‌خواهیم
یا به دست نمی‌آید
یا از دست می‌گریزد
چه آرامشی! از وقتی تکلیفم مشخص شد و این وجدان وامونده وا داد و از کولم آمد پایین. زندگی زیبا شد. و من دوباره به آرامش رسیدم. دیگه درگیر درست و غلطی جایی که ایستادم، نیستم. درگیر " چرا" ول‌گشتن در باغ نیستم
. مجبور نیستم فکر کنم، باید چه کنم؟
کار درست کدام و من کجا ایستادم. واقعا که برتری آدم تفکر چه گندی زد به زندگیش و رفت پی کارش. فکر کنیم که چی؟ درستیم یا غلط
می‌دونستم کار از همین‌جا لنگ می‌زنه. من همه‌اش درگیر مسئولیت درست بودنم. حالا که قرار نیست پای محکمه باشم و تکلیف مشخص شده، حس می‌کنم سبک شدم. امیدوارم بزودی بتونم با آرامشی بیشتر برگردم
ببین اینجا رو انقدر دوست دارم که نرفته براش دلتنگ می‌شم. معلومه جام اینجاست. نباید نیمه تمام بود
امروز این بلبل سیندرلا اینا زیباتر از دیروز می‌خواند و من تا می‌تونم گوش می‌کنم. حتی ذخیره هم می‌کنم.
سبکم
نفس می‌کشم
پیداس
از وقتی یادم می‌آد و خودم را شناختم، همیشه مسئول بودم
مسئول خودم. داستان‌هام و هر چه در مسیرم مال منه. از این حس مسئولیت خسته‌ام
حسی که نمی‌ذاره خودم باشم و این بخاری و صدای کتری
پشت شیشة جنگل ابری


۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...