۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

مثلا من خیلی شیکم



این کمبود ویتامین عشق بدجور جون از چشم و دلم گرفته و باران هم که این چند روزه کم نذاشته و تو خونه دست و پام و بسته
هی خودم رو گول می‌مالم و داستان سرهم می‌کنم مثل بچگی که دوام بیارم اما باز نمی‌شه. بهش می‌گم: ببین مثل این فیلم‌ها؛ تو مثلا یه نویسنده‌ای که اومده جنگل تا فقط بنویسه
اما کو گوش خوش باور. می‌گه چی الکی سرهم می‌کنی؟ من‌که اصلا کارمم نمیاد
حالا اینکه اینجا باشم یا تهران فرق چندانی نداره. در هر دو حال حسابی یه چیزی کم دارم که تهیش با هیچی پر نمی‌شه مگر با خودش
دیشب داشتم فکر می‌کردم اون موقع که کسی جز آدم نبوده این حوای مادر مرده چاره‌ای نداشته جز عاشق آدم شدن و ثبت این واقعه جهانی شد
منم الان دست کمی از حوای آن زمان ندارم. با این تفاوت که اون‌موقع یه آدمی بود که حوا بهش دل ببنده
من‌که اینجا جز این جک و جونورا چیزی ندارم. باید دیشب صدای تیراندازی‌ها را می‌شنیدی که گراز به زمین کشاورزی زده بود و اون‌هام با تفنگ گذاشته بودن دنبالش . گراز بدو یارو بدو
تازه اولشه و هنوز زمستون نشده که سرکله خطرناکاش پیدا بشه. پارسال از سرما یه بچه آهو اومده بود پایین
احتمالا مشکلم خطرناک و عاقبت گنگی پیش رو دارم. خدا رو چه دیدی؟
در ولایت ما تا امروز خیلی از باب این مرض جان از کف بدادند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...