يک عصر جمعة کسل و کم رنگ
از اون عصرايی که خودت رو با هرچه ترفند بفریبی باز نه تلخ و نه شیرین و نه شوریا تنده
بیمعنی است
انگار زمان از حرکت ایستاده
هوایی در جریان نیست
عاطفه، حس، خنک نیست
من یه چیز کم دارم
چیزی به اندازة تمام عصر و غروبهای جمعة بی تو
تو
تویی که نه هستی نه نیستی
یه حسی
شایدهم خود من باشی؟
به هر حال به این عصر مربوط نمیشه
انگار از هیچ سویی موجی فرستاده نمیشه
یا گوشهای من کیپ شده
با اینکه کلی باغبانی کردم امروز و خاک بعضی گلدانها را عوض کردم و نشا گوچه فرنگیها به گلدان منتقل شد
باز حال من عوض نشد
تازه اینکه چیزی نیست. ده تا نشای فلفل هم امروز خریدم که اونام رفت به خاک
اما باز حال من خوب نشد
حال من پر از بهانة نداشتن توست
چای تازه دم عطری
در بالکنی، نمزده
و دانلود چندتا آهنگ نسبتا تا قسمتی خوب هم باز حالم رو بهتر نکرد
باز اینام چیزی نیست
سر ظهر رفتم کن
تا اون پارک مرموزش انتهای محدودة تهران
از اون پیچها واپیچ هم رفتم
موزیک گوش دادم. به طبیعت نگاه کردم و مسیرهای تازه رو تجربه کردم. بلکه کانون ادراک مبارک کمی خودش رو بکشه به یه حال بهتر
باز خب نشد
من خوب نیستم
چون تو رو همیشه کم دارم
خدا کنه خواب نباشی و بیایی
این جمله آخر خدا کنه خواب نباشی را همیشه موقعی بهکار میبرم که ذهن سیاسم بهکار میافته و بهم تذکر میده مبادا عشق آخر، یکی مونده به آخر وسطی یا هر کدوم این جمله رو ببینه و به خودش بگیره و خبر به اصل مربوطه که فقط به من مربوطه نرسه
یادش بخیر به هوای زنگ تفریح بین درس خوندن امتحانا
پاسخحذفکه معمولا بیش از زمان خود درس خوندن بود
رکاب زنون می رفتیم کن
توت پارتی
خیلی هم که می خواستیم هیجانیش کنیم
از پشت کوچه باغهای ته ده کن
به قبرستون قدیمی و امام زاده
جهت رویت انواع موجودات اونوری می رفتیم
به عبارتی شما از اول بچگی همه جوره با من رقابتت رو داشتی
پاسخحذففقط تو میرفتی طرف کن
من
ده نارمک
یادر ولات پدری انواع بلاگیری را در میآوردیم