مثلا
گفتم مثلا
من اگه برم وسط بیابون و با تمام وجود فریاد بزنم
خدایا بکش از ما بیرون
شما بیخیال من میشی؟
یهخودت غمباد میگیرم میافتم زمین میمیرم ها
یعنی اصلا شما در وجود من از اوضاع فعلی نارضایتی نداری؟
کمی فکر کن. به گمانم چیزهایی رو فراموش کرده باشی. ها؟ مثلا اینکه قرار بود ما اشرف مخلوقات باشیم
یا اینکه شما اومده بودی تا از اختراعات خودت لذت ببری و نون ما همیشه از بیرون دبه به این روغن بوده؟
مثلا ممکنه بعد از مرگم باز یاد بیفته یه چی رو باز یادت رفت در زمین تجربه کنیم
اونم عشقه
دیگه نمیشه برگشت و جبران کرد
امیدوارم دفعه قبل را از یاد نبرده باشی که چه آه سینه سوزی از سر حسرت فراموشی کشیدی؟
اگه نشستی من کاری بکنم؟ باید بگم شرمنده روی ماهت. من خودم یه عمره غلطی نکردم تا به صفات تو نزدیک تر بشم
حالا فکر کردی چه غلطی ازم قراره سر بزنه که مشکل هر دوی مارو حل کنه؟
تا حالا هرچی شد. گفتیم
عیب نداره، آزمون الهیه.
وقتم که رو به افوله. دیگه کی قراره برای کی معجزه کنیم و امتحان پس بدیم؟
ایوب اگه هر چه سرش آوردی حقش بود
چون باور نداشت خداوند موجودات عزیزتر و دوستداشتنی تر رو همینطور به حال خودشون بگذاره
البته با دید علم روانشناسی بخواهی الان بهش نگاه کنیم
میشد گفت: ایوب دچار مازوخیزمی بوده که با آزار زندگی التیام مییافته
و خودش را به عشق به تو نزدیک تر میدیده
به صد و بیست و چند هزار پیغمبری که فرستادی تا حالا، اسم من اشتپ افتاده قاطی لیست اونا
لطفا بده درش بیارن
به جان مادرم به روح پدرم من از اول فقط یه نخود عشق خواسته بودم
نه رسالت و فالوده خوری با جبرئیل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر