۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

صبح، خدایی‌ت بخیر



صبح همگی حسابی به خیر و روزی سرشار هستی در کف انسان خدایی نوشش باد
خب من چه کنم که از وقتی بیدار بشم تا معلوم نیست کی یکی نیست بهش سلام کنم و صبح را با رویی گشاده آغاز کنم
و از جایی که من هرگز قصد تسلیم در برابر شرایط را نه خواهم داشت
پس مجبورم مبارزه کنم
هرمدل که راه داد. مال من از اینترنت راه می‌ده
ولی باور کن این سلام و صبح بخیر از صبحانه واجب تره
و نیروی تازه‌ای بهت می‌ده که تمام منفی‌های اتفاقی در مسیر را از آدم دور می‌کنه
و از جایی که اصولا من حال می‌کنم تخیلی به موضوع نگاه کنم و شماهم لطفا مته به خشخاش نزنید و بذارید تخیلی امروز را شروع کنم

به خدا عیبی نداره. استاد بزرگ تخیل و تجسم خود خداست. نشنیدی انیشتن قبل از مرگ گفت:" خداوند هر لحظه در حال خلقت چیزی تازه است"
می‌گی نه؟ من

تو
او
شما
ایشان

هر موقع نظر این خالق عزیز به هر سویی می‌افته فکر می‌کنه با چی و چطور تغییرش بده تا بهینه سازی از یاد نره
گاهی هم همین‌طور که لم داده برعرش و در تجسماتش داره حال می‌کنه وقتی چشمش باز می‌شه
یه خروار تجسم مونده برابرش که باید پاکش کنه که نمی‌شه انرژی را از بین برد
یا مجبوره بهش بگه کن فیکون. موجود باش
موجود هم می‌شه.
برای همین مواظبم تجسماتم یه جوری قاطی تجسمات خالق رفت بالا اگر گفت باش، مال منم سه نباشه

خب تجسم از مسئولیت‌ها و دل‌خوشی‌های خداوند درون و ما هم که ماشالله همه دمکنی روش گذاشتیم
برای وقت مرگ و دادیمش دست ذهن الکن

یا هم
فقط تجسمات تیرگی‌ها و بیچارگی‌های گذشته را به تکرار ذهن می‌سپاریم و همین‌طور وسط باش‌های خدا مال ما هم همون می‌مونه
باید یه راه کاری پیدا کنم تا در قدم اول آقای آخرین عشق را از ذهنم پاک پاک کنم. بلکه خدا خجلت کشید و مورد تازه فرستاد
آخه فهمیده تا من حوصله‌ام سر میره
گلی بهش گیر می‌ده که مثلا: شما مطمئنی خدایی؟
یا کجا نوشته بود که شما فهمیدی؟
کسی بهت گفت خدایی؟
خب اگه یکی بوده که فهمیده خدایی و خودت نفهمیدی. شاید اصلا اون خدا باشه تو عوضی فهمیدی؟
دوتا خدا که نداریم و ...................... الی‌آخر
ولی این‌که چطور گذشته‌ها و یا ترس‌هایی از آینده را که آزارم می‌ده از ذهن در بیارم؟ شده کل مشکل و هی این ذهن من تولید چرت و پرت می‌کنه و خدا هم داره هی می‌گه باش و مال من و تو و او و دیگری هم شاملش می‌شه
وای چقدر فلسفه چیدم تا بگم
صبح بخیر
شاید برای همین کسی اول صبح دم پر من پیدا نیست. لابد به اونم می‌خوام همین‌طور گیر بدم؟

۲ نظر:

  1. من همیشه دم پرتم!!!!
    اگر بدونم با گیر دادن سبکتر میشی
    راستی چرا می خواهی آقاهه رو پاکش کنی؟
    دل به دریا بزن آماده پرش به درون عشق بشو
    حتی اگر هل لازم باشه
    که قبلا گفتم
    وقتی عشق اومد چه بخواهی چه نخواهی همه چیز پاک میشه
    عشق آن شعله است کو چون برفروخت
    هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت

    پاسخحذف
  2. تا وقتی عشقی جدید نیاد
    عشق قبلی هم‌چنان آخرین خاطرة عشق تو می‌مونه و هرجا یه خاطره عشقولانه کم بیاری مجبوری پرونده اون رو باز کنی
    در نتیجه انرژی‌های عشق قدیمی رفرش می‌شه
    و هستی فکر می‌کنه تو هنوزم عاشقی پس دیگه لازمت نمی‌شه
    جا خالی کن که شاه به ناگاه آید
    چون خالی شد شه به خرگاه آید

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...