طبقه، هجدهم
سر بالا میکنم. تا انتها نور است نور و باز بالا میروم
دیگه به هن و هن افتادم و نفسی نمونده
اما باز خودم رو از دستههای سرد و بیروح راه پلهها بالا میکشمهنوز هستم
هن و هن کنان اما هستم
بیربط و با دلیل دلش خواسته باشیم، شدیم تا هر موقع که عشقش بود
اما اینکه چی در چه شرایطی زندگی میکنه از حق نگذریم و نندازیم گردن او
ایناش دیگه مجموع شاهکارهای بینظیر خودمونه که در وقتهای بیتابی و پر شتاب گرفتیم
خواستیم و شدیم. به وقتش هم طبق سنوات پیشین چون از همون یک راه کار همیشگی استفاده شده، نتیجه افتضاح در افتضاح خواهد شد
خدایا چقدر دارم چرت و پرت سر هم میکنم خوبه تو سرسام نمیگیری از این همه صغری کبریایی که دائم در ذهن من به سندان میکوبه
وضع منو موجود مقابل چه شباهت فاحشی با هم داره
نه؟
خودم میدونم. تو تائید نکن. بگو نه
خب حالا قراره بعد از اینهمه سخنرانی کنم؟
ولی این که تموم نشده
بذار برات بگم از سرشب و اتوبان شهید حکیم. خدا منو بکشه مثلا اجازه رانندگی هم ندارم
خنده نداره. گریه داره. موضوع فقط جون من نیست. من جهنم. اگه پشت فرمون جناباشرف رورویت کنم خیلی معلوم نیست بعدیش دیواره؟ شاید زدم به یکی دیگهخب متنبه شدم از فردا به خودم قول میدم مگر در مواقع خیلی ضروری رانندگی نکنم
واقعا که خودمون هر لحظه دردسرهای تازه میسازیم
پس چی؟
میگی نه؟
حالا شما شاهد از این به بعد ما کارو زندگی نداریم مگر برای تائیدات موارد واجبحالا دیگه کلافگی بین دوزمانی تنگ غروب هم بماند
اونم بماند و منم بمانم و تو که همچنان در راهی
غلط نکنم داری پیاده از بین دو شاخ افریقا میآیگر غیر از این بود تاحالا باید رسیده باشی
موهام رنگ دندان ها شد تا تو بیایی و نیامدی
و من روزی چنان خواهم رفت که هر زمان دیگر بیایی حتی ردم را نیابی
به این میگن طرز تهییه آبگوشت بزباش
دیروز وقتی فخری خانم و بهجت بانو زیر درخت توت وسط حیاط سبزی بز باش پاک میکردن." آخه ما جمعهها سفره مشترک داریم. شماهم بفرمایید. سفره همسایهست. شکم سیر کن که نیست. اما خب محبت داره و هوس رو میبرونه. خانم والده را هم بیاریید تو روخدا" آره
جونم واسهات بگه دیروز فخری خانم به .......................؟ یعنی بینتیجه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر