۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

خود کشونی



بگم: خوب شده؟ نمی‌دونم. بگم نه؟ بازم نمی‌دونم
اما به نظرم بهتر شده
قدیما یادش بخیر تا یکی از دار دنیا می‌رفت. نزدیکانش حلقه می‌زدن و انقدر حرکات هیجانی از خودشون به خرج می‌دادن که خواسته و ناخواسته ممکن بود هر دم یکی دیگه به اموات اضافه بشه
من‌که هرگز فراموش نمی‌کنم. هشت ساله بودم که پشت و پناهم بی‌بی‌جهان رفت. البته اون‌موقع فقط به فکر میزی بودم که کنار اتاق چپه گذاشته شده بود و من با هم‌دستی علی‌رضا پسر خاله جان رعنا ازش خونه ساخته بودیم و زیرش حلوا دو در می‌کردیم
چشمت روز بد نبینه. یهو یه عده شیون کشون به‌مانند آژیر آتش‌نشانی وارد خونه شدن
تا از اتاق دویدم بیرون دیدم یک مشت مو ریخت وسط اتاق
متعلق به خواهر بی‌بی‌جهان بود که شیون کنان خودش را بر سر خواهرش رسانده بود
بعد هم با چنگ انقدر صورتش رو کند و گروهی کر گرفته بودن تو دنده لر بازی که حتا اشک منم درآوردن
آخرو فهمیدم تازه چی شده
و بی‌بی‌جهان به جایی رفته که من از ترسش حتا نمی‌تونستم ار پنجره اتاق به بیرون و ملافه‌های روی بند نگاه کنم
با یک واکنش نوع ماجرا تغییر کرد و من چنان از مرگ بی‌بی‌متاثر شدم که شب از ترس تب کردم
چون همون روزش
نیده بودم، مرده شب اول از خونه‌اش دل نمی‌کنه
الی آخر. بماند
امروز هم به یک مجلس ختم رفتم
همه در کمال آرامش و خونسردی
خیلی شیک درگذشت پدر خانواده را در سوگ نشستن
زمان سالن مسجد که تموم شد هرکسی رفت خونه خودش
و یکی از صاحبین عزا که دوستم بود همراه من رفتیم منزل یک دوست دیگرمون تا حال و هواش رو عوض کنه
حالا این معنیش این نیست که براش مهم نبوده
این یعنی ما متمدن شدیم و حتا با مرگ والدین‌مون هم به راحتی کنار می‌اییم
این یعنی انقده خسته‌ایم که ترجیح می‌دیم دست از خودخواهی برداریم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...