از غروب به اینور با ذره بین افتادم به جون خودم که چیه این جمعه شبا حالم رو میگیره؟
یادم افتاد همیشه عزای شنبه و دروس مشکل و منم که مثل همیشه خنگول دراز ته کلاس
در نتیجه نه از جمعه خوشم میاومد نه از سی شهریور
اونم بعدش میشد اول مهر و باز عزای مدرسه بود. خب برای همینه منم چیزی نشدم دیگه
این سرکار علیه خانم والده در وجنات بنده دیده بود که در هیچ آتیهای آبی از من به گرما نخواهد کشید چه به سوزندگی
همیشه هول بودم برم.
عین بند تمبان کوتاه که دائم در میرفت
فقط کلی تخصص در انواع فرار از پنجره در تاریخچه بهنام خودم شخصا ثبت شده.
که عمرا به گروه خونی، هیچیک از پسران پدرم نمیخورد.
همیشه دیرم شده.
وقت کم آوردم، عجله دارم ....ولی به کجا چنین شتابان؟
باز چای شکرش باقیست هیچی نشدیم و روزی ده دوازده ساعت کار روی سرم ریخته اگه یه چیزی شده بودم
یا اصلا کاری نداشتم جز امضا
یا یکی از همین روزا از فرط بیخوابی سقط میشدم
خلاصه که هر چی میکشم از همون پر، قنداق خانوم والده بوده تا حالا
البته دروغ چرا بچه که بودم یکبار مهوس تجربة گرمابة عمومی شده بودیم و به ضمانت بیبیجهان در معیت زنداییجان روانة گرمابة عمومی محل شدیم و افتادیم به بلاگیری که چشمت روز بد نبینه
نمیدونم چی شد کی زد یا پام سر خورد آخرین صحنه یادمه از پهلو با صورت خوردم زمین و موزائیک سرخ کف حمام و بیهوشی
وقتی چشم باز کردم البته در منزل و اهل بیت همگی دور سرم جمع شده بودند و خدیجه بانو با ذغال روی تخم مرغ چیز مینوشت که با باز شدن چشم منو آوردن اسم یه بخت برگشتهای تخممرغ تقی ترکید
از اون به بعد خانم والده پا به یه کفش فرو برد که، تو جنی شدی؟
البته الان بر اساس قوانین جدید خوب که فکر میکنم میبینم هیچ بعید نیست وقتی افتادم زمین یه هف هشتا بچه جنی زیر دست و پام لت و پار شده باشن.
چون طبق قانون، شهادت آب. همه چیز بخصوص جهان غیر ارگانیک و یا متافیزیک و خلاصه انواع چهل کلید و بخت گشا در آب منعکس میشه و حکم دروازة بین دو بعد موازی رو داره
شاید برای همین قدیما تو حمام جن میدیدن؟
خلاصه مارو پیش انواع رمال و اینا بردن تا این جنی که در گرمابه با من به خونه برگشته را از تنم در بیارن
چرا؟
چون یه لیدی انقدر چرت و پرت، آسمون ریسمون از صبح تا شب به هم نمیبافه
چون یه لیدی از بیمردی بمیره هم باز میگه: پیفپیف بو میده
چه به این کوس و کرنا و واویلا؟
حالا شماها هم فکر میکنید بالاخره اون روز در گرمابه آره؟
یا این بانو زندایی جان حواسش رفت پی بلاگیری از ما غافل شد و افتاد گردن جنه؟
اصلا چی داشتم میگفتم به کجا رسید
بهتره بریم بخوابیم از قرار باز من با چشمان باز وارد جهان رویا شدم و دارم خواب میبینم و هذیان میبافم
یادم افتاد همیشه عزای شنبه و دروس مشکل و منم که مثل همیشه خنگول دراز ته کلاس
در نتیجه نه از جمعه خوشم میاومد نه از سی شهریور
اونم بعدش میشد اول مهر و باز عزای مدرسه بود. خب برای همینه منم چیزی نشدم دیگه
این سرکار علیه خانم والده در وجنات بنده دیده بود که در هیچ آتیهای آبی از من به گرما نخواهد کشید چه به سوزندگی
همیشه هول بودم برم.
عین بند تمبان کوتاه که دائم در میرفت
فقط کلی تخصص در انواع فرار از پنجره در تاریخچه بهنام خودم شخصا ثبت شده.
که عمرا به گروه خونی، هیچیک از پسران پدرم نمیخورد.
همیشه دیرم شده.
وقت کم آوردم، عجله دارم ....ولی به کجا چنین شتابان؟
باز چای شکرش باقیست هیچی نشدیم و روزی ده دوازده ساعت کار روی سرم ریخته اگه یه چیزی شده بودم
یا اصلا کاری نداشتم جز امضا
یا یکی از همین روزا از فرط بیخوابی سقط میشدم
خلاصه که هر چی میکشم از همون پر، قنداق خانوم والده بوده تا حالا
البته دروغ چرا بچه که بودم یکبار مهوس تجربة گرمابة عمومی شده بودیم و به ضمانت بیبیجهان در معیت زنداییجان روانة گرمابة عمومی محل شدیم و افتادیم به بلاگیری که چشمت روز بد نبینه
نمیدونم چی شد کی زد یا پام سر خورد آخرین صحنه یادمه از پهلو با صورت خوردم زمین و موزائیک سرخ کف حمام و بیهوشی
وقتی چشم باز کردم البته در منزل و اهل بیت همگی دور سرم جمع شده بودند و خدیجه بانو با ذغال روی تخم مرغ چیز مینوشت که با باز شدن چشم منو آوردن اسم یه بخت برگشتهای تخممرغ تقی ترکید
از اون به بعد خانم والده پا به یه کفش فرو برد که، تو جنی شدی؟
البته الان بر اساس قوانین جدید خوب که فکر میکنم میبینم هیچ بعید نیست وقتی افتادم زمین یه هف هشتا بچه جنی زیر دست و پام لت و پار شده باشن.
چون طبق قانون، شهادت آب. همه چیز بخصوص جهان غیر ارگانیک و یا متافیزیک و خلاصه انواع چهل کلید و بخت گشا در آب منعکس میشه و حکم دروازة بین دو بعد موازی رو داره
شاید برای همین قدیما تو حمام جن میدیدن؟
خلاصه مارو پیش انواع رمال و اینا بردن تا این جنی که در گرمابه با من به خونه برگشته را از تنم در بیارن
چرا؟
چون یه لیدی انقدر چرت و پرت، آسمون ریسمون از صبح تا شب به هم نمیبافه
چون یه لیدی از بیمردی بمیره هم باز میگه: پیفپیف بو میده
چه به این کوس و کرنا و واویلا؟
حالا شماها هم فکر میکنید بالاخره اون روز در گرمابه آره؟
یا این بانو زندایی جان حواسش رفت پی بلاگیری از ما غافل شد و افتاد گردن جنه؟
اصلا چی داشتم میگفتم به کجا رسید
بهتره بریم بخوابیم از قرار باز من با چشمان باز وارد جهان رویا شدم و دارم خواب میبینم و هذیان میبافم
همکلاسی این درد بی دوای غروب غم انگیز جمعه
پاسخحذفیه زمانی منم ربطش می دادم به نوید فردای درس و وحشت
و اینکه از اول هفته پیش مرتب کردن اتاق
و مثل بچه آدم درس خوندن و خلاصه
هرگونه تغییر و تحول رو
به شنبه موکول می کردیم
اما این بغض جمعه ها هیچوقت باز نمیشه
نمی دونم از کجا چنین سنگین میاد
غلط نکنم
پاسخحذفنه حزن خاطره مرگ
یا تولد
بالاخره روح از چیزی اطلاع داره
که ما بیخبریم
ولی یه نموره هم فکر کنم مربوط به تحول بین دو زمانی باشه
ولی از همهاش مهمتر تنهاییست در غروب جمعه و شکر که تو تنها نیستی