چنان انگشتش روی افاف چسبید که گمان کردم مامور آتشنشانیست
با وحشت جواب دادم بله
مثل یک نوار ضبط شده شروع کرد
ای خانوم قربون او چشت خدا بچهات برات نگهداره. غریبم................... همان غزل معروف
گوشی رو گذاشتم
باید خدا رو شکر میکرد که چیزی بارش نکردم با آژیری که برای ورود کشید
هنوز دو قدم دور نشده بودم که دوباره زنگ را زد
خلاصه که هر چی درد و بلای عالم بود به سر و جونش خرید برای دهشاهی پول
دیگه طاقتم تموم شد. رفتم پایین دم در. دیدم واووو کاش همون بالا مونده بودم. این اگه یه چک بزنه زیر گوشم من سوتم
من که سوت زنان عجب هوای خوبیه برگشتم بالا. اما
چی میمونه از این خدا؟
اگر در من هست در او هم بود
چرا اینچنین ناجور؟
گاهی شک میکنم شما را چه نیاز به زهر تجربه و درک این همه بد؟
واقعا مطمئنید از روح شخص خودتون در ما دمیدی؟ کمی فکر کنید بعد به منم بگید
چون آقای توسری هم همین رو میگفت و من ترش کردم. گفت سرکار این روح مبارک را فقط در کالبد آدم و حوا دمیدی؟
بعد اونوقت ما چی هستیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر