از صبح سروصدای آمد و شد کارگرها خوابم را برید و شیطنت کشوندم لب پنجرةای که به حیاط باز میشد.
بیبیجهان مثل اونروزهایی که کار مهم داریم و باید به همه دستور میداد، داد میزد و کارگرای زبون بسته با چهارریشتر زلزله طول و عرض جغرافیای حیاط را طی میکردند
آها بچهً ، اون هیزمها رو بچین کنار دیوار نزدیک اجاقها
دخترهای عقب مونده و ندید بدید فامیلهم که جز اخوین گرام ذکوری از نزدیک ندیده بودند، برای بچه حمالا زیر چادری ضعفی میرفتن
اونام که از ذوق دیدن دخترای از ما بهترونی آب از لک و لوچهشون راه افتاده بود یکی درمیون به هم میخوردند و هیزمها نقش بر زمین میشد
بیبی چشم غرهای میرفت و دختران به قید دو فوریت سوراخ موش میخریدن
یادش بخیر کیسة برنج وسط حیاط پاره شد و همه زدن زیر خنده. بیچاره مصطفی که کیسه از دستش افتاده بود هاج و واج به اطراف نگاهی کرد و افتاد به گریه
البته گریه رو پیش دستی کرد تا بیبی بهش حرفی نزنه
اولای شب بعد از اجرای اقسام بلاگیری یک پا در این دنیا و با پای دیگر به دیار باقی میشتافتم که، بیبیجهان وسط تمیز کردن خلال بادام چیزی گفت و تا هنوز گرفتارم کرد.
بیبی گفت:
اگر آرزویی کنی و شله زرد را هم بزنی و در دیگ رو ببندی، وقتیکه درش باز میشه روی شله زرد نقشی بسته شده که معلوم میکنه نذرت قبول و برآورده خواهد بود
تمام فردا وسط حیاط چرخ میخوردم و اطراف دیگ بزرگ روی اجاق آجری که زیرش پر از ذغال گداخته بود
دنبال یک نشان نیکو میگشتم
بلکه خودش با یه معجزة دست پنجتن رو بزنه وسط دیگ شله زرد بیبیجهان و نمرة تاریخ سهای که گرفتم رو با یه صفر 30 کنه.
اوه سه تر شد.
با یه یک سیزده کنه
معجزه معجزه است
مهم اینه که تو رو از دردسر نجات بده
حالا اینکه عقل منم نمیرسید که چهکسی قراره بذرش رو داشته باشه و دست مبارکش را پنج انگشتی بزنه وسط شله زرد تا گند منو درست کنه دیگه اندازه شعورم بود
و شعور بعضی که هنوز دل به نقش ماه بستن و دست وسط دیگ شله زرد
بالاخره از این دیگها غافل نباشیم که من شنیدم هنوز تا بخت هم باز میکنند
اونکه نمره سة من بود و اساسا سه بود
یعنی واقعا ما به غنی سازی رسیدیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر