۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

اهدنا صراط المستقیم



از پشت شیشه عبور و زمان را درک می‌کردم. حرکت از تهران مقصد مشهد. مدت سفر یازده ساعت
این تعریف وقتی است که برای رسیدن به مشهد صرف کردم و تصویرم در شیشه رو به غروب رفته قطار می‌دیدم که مثل کودکی و با تازگی به دنیای تازه‌ای نگاه می‌کرد
کافی بود کمی جابه‌جا بشم. تصویر پشت شیشه تفاوت می‌کرد
گاهی قدم می‌زدم و گاه مثل منقلی‌های بدبخت اون پشت ایستاده سیگار می‌کشیدم و باز از پشت شیشه به شب و تابلوهایی که گاه از کنارشان می‌گذشتیم نگاه می‌کردم
تا وقتی هنوز خیلی تاریک نبود و می‌شد دید ارزش نگاه کردن داشت
دامغان، سمنان، نیشابور
نماز مغرب و ..
نزدیک مشهد بیدار شید وقت نماز صبح
وای یاد فیلم اخراجی‌ها افتادم تیک تیک می‌لرزیدم و با پررویی تمام به هم کوپه‌ام گفتم. التماس دعا و دوباره زیر پتو قایم شدم
نه خواب و نه بیدار
فقط یخ کرده بودم. لرز تنهایی بود
لرزة همیشة بی‌کسی
از شیشه‌های این قطار همیشه همین‌قدر سهمم بود

چه‌قدر در این راه رفتم و مثل پریشب شبانه برگشته باشم خوبه؟
خطا در لوسی من و عدم تحمله؟ یا در انتخاب مسیرها
یادش بخیر سال هفتاد سه هم یکبار از تبریز شب دوم فروردین به بدبختی فرار کردم به تهران و چطور از خودم ترسیده بودم که من این‌جا در این اتوبوس بین این آدم‌ها که حتی هم‌زبانم نیستند، چه می‌کنم؟
منی که صبح با هواپیما تازه آمده بودم
همه حکایت زندگی مااز همین دست بوده و هست. کاش بالاخره روزی بفهمم از کدام پنجره باید به زندگی نگاه کنم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...