یه نموره ابر!
یه نموره باد!
دیدی؟
یهوقتایی عاشق هوای ابری و بارانی بودم.
بارون که میزد، توی خیابون یا جاده بودم
از وقتی سر از چلک درآوردم یهنموره بارون زده شدم
جای من بیخ کوه
کوه لاکردار هم دیوارهی صافی که
تونسته میزبان غار دیو سفیدی بشه که رستم، پوزش رو زد
فاصله تا دریاهم انقدری نیست، از ایوان بالا میشه در خط افق دریا را دید
نتیجه مساویست با نمرهی بیست
یعنی هرچی آفتاب میزنه و دریا بخار میشه، راه میافته تا میرسه
بالای سر ما و کوه غار رستم اینا
همونجا کنگر رو میاندازه بالا و لنگر رو ول میکنه، پایین رو سر، ما
خودت حدس بزن چی میخوام بگم،
اونجا فقط مرداد آفتاب داریم و میشه فیسی داد
باقی ایام هم قربونش برم د بهبار
از همونجامیشه دید جاده و شهر، آفتابیست
ولی ما در هم پیچیدهی ابریم و یهریز ریزش باران
از اون به بعد، عاشق آفتاب شدم
فهمیدم، هم آرامش داره، هم انرژی و هم هزار تا چیز دیگه
دوباره بعد، قرنی عاشق بارون شدم
چون از جلوم برداشتن
یه چند روز که به سلامتی بباره باز دلم آفتاب میخواد
خب ما همینیم اولادان آدم که هر روز چیزی رو میخواد که نداره
نباید
نمیشه
و الا آخر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر