همشهری، آنالیا اینا زیر درختی لمیده بود. کلاهبزرگش تا روی صورت کشیده بود و چرت میزد
آمریکاییه رسید که این چه بساطیست برای خودت ساختی؟ اینم شد زندگی؟
مکزیکیه پرسید: چه عیبی داره؟
- پاشو برو کار کن، پول در بیار، پس انداز کن، بعد یه قایق بخر، ماهیگیری کن
- که چی بشه؟
- پولداری شو. خونه، ماشین، ویلای ساحلی، ثروتمند میشی و حال زندگی رو ببری
مکزیکیه کلاهش رو کمی داد بالاتر.:« که چی بشه؟ » آمریکاییه شاکی تر:
- احمق با پول میتونی هرکار دلت خواست بکنی.
هرجایی میخواهی بری، خوش باشی.
همیشه در سفر باشی
روی کشتی تفریحیت لم بدی و آفتاب بگیری
پول یعنی آزادی.
مکزیکیه کلاهش رو کامل داد روی صورت و گفت.:
- الان هم دارم که همینکار رو میکنم.
تازه اونهمه اضطراب و دردسرهم ندارم
تو هم دیگه برو بذار بخوابم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر