باز محرم رسید و مفاهیم گوناگونش
محرم از کودکی معانی بسیاری داشت
بچگی دوستش نداشتم،
بوی دود و آتش و خون میداد
و شبها تا صبح وحشتزده بودم
شاید زیر سر محلهی قدیمی بود و بساط تعزیه؟
برای بچهی سهچهارساله دیدن آتش و خون و کشت و کشتار
هیچ زمان مقدس نمیشه و برایم نشد
شب اگه تا صبح هم از شدت جیش میمردم، نمی تونستم از اتاقم بیرون بیام
محرم بود و درد مثانه
همهاش فکر میکردم اون بیرون یهخروار خون و سر بریده منتظره
بزرگتر که شدیم محرم هم عوض شد
به سمت نذری رفت و حاجت دعا، کدهای زنونه و نیازمندیهای منتظر حاجات
درواقع هیچموقع ندیدم کسی واقعا برای این هفتاد و دو تن زار بزنه
همه درگیر حاجات بودن
صفهای نذری، خونههای هیئتی، آرزوهای برهم انباشته و نیات، به دل برنگشته
حالا توجهم به چیزای دیگه رفته
به باور آدمها که چهطور جواب میده
در این ده روز همهچیز حوالهات به آقا حسین و حضرت عباس
و دیدم که این باورها چهطور جواب می ده، تجربه کردم
اما هیچوقت نفهمیدم که چهطور برای حسینی که از بچگی به قولی میدونست قراره به همین شکل به شهادت برسه
میشه رنجه موره کرد؟
دربارهی علی هم همینطور
نه که فکر کنی سنی هستم. نه
شیعه هم نیستم
من فقط مسلمانم و تابع کتاب قرآن که سراسر راز است و تکنیک برای نجات
نجات از محلههای بد ابلیس
نجات از ذهن ویرانه خواه
در اونجا خط و ربطی به این گریهزاریها نیست
کتاب آزادی است و نجات انسان خدا
اما تو اگر باورش داری، محکم نگهش دار
که در زندگی فقط باورهای ماست که به انجام میرسه
نه بیشتر
مثل باور روزهای قصد شده که همیشه جواب میده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر