از صبح یه دفترچه یاداشت
گذاشتم توی جیب و راه افتادم
وسط هر کاری که انجام میدادم، هرموقع کسی بهیادم میاومد
میایستادم، میذاشتمش روی دفترچه، اسمش را نوشتم
و
خوبه خوب نگاهش کردم
بعضی از جنس، رنجش بود
برخی هم از جنس، طلبکاری و حقخواهی
شکست پشت شکست بهیادم اومدم و مینوشتم
چه اسمایی که شاید همینطوری دم دستی به یاد نداشتم، اون گوشهها پنهان شده بودند
به یکی دو نفر زنگ
زدم و تمام قد و با عرض ادب بابت رنجشی که در دل نسبت بهمن داشتن
معذرت خواستم و انقدر شیرینزبونی کردم که گمان بردند الان اگه منو نبخشند
یک باقلوا از روی زمین حذف میشه و بخشیدن
کمی سبک شدم
افتادم یاد اون اسمایی که هنوز یادم نیومده و حتما ازم رنجیدن
دیدم وای همون بهتر که به یاد نیارم وگرنه تا فردا پس فردا باید طلب مقفرت کنم
اما چندتا از روزنههای جرم گرفته و بسته شدهی انرژیم باز شد
خوب اونا تا وقتی از من دلخورند، انرژی تلخشون بهم میچسبه و انرژی نمیره و بیاد
با برداشتن چسبونکها، روزنهها هم باز شد ودوباره انرژی سرریز
ببین
تا حالا انقده آدما رو خواسته ، ناخواسته
دونسته ، ندونسته
آزاردیم
که حتا یادمون نیست
بعد به خودم اومدم
وای من اگه نتونم دیگران را ببخشم، تا ابد گیرم
پس خود بهخودی من هم بخشوده خواهم شد
به همین دلیل بیا پست پایین
فعلا برم کیک را از توی فر دربیارم وبرگردم اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر