۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

لبو داغه لبو


زمستونای بچگی، حسابی و باحال سرد بود
برف می‌اومد که یه هفته تو خیابونا پهن بود
خیابان پهلوی و بود و کمر کش مسیر پارک ساعی
شاخه‌های چنارها در هم کشیده و سر به سر بود و برف، روی شاخه‌ها لحاف بزرگش رو پهن می‌کرد
یه یه‌ماهی خیابونا مدام برفی بود
و از توی اتاق گاهی شنیده می‌شد، زنجیر چرخی در حال عبور است
مثل حالا که شونصد میلیون اتومبیل تو خیابونا نبود که بخواد هم نتونه زمستون بشه
لبو هم لبو بود
چراغ‌زنبوری‌های براق و عطر لبو داغه لبو
که نصف انگیزه‌ی بیرون رفتن، بچگی  بود
دم هر مدرسه هم یکی بود
اما خب ما بچه پاستوریزه‌ها از این چیزها نمی‌خوردیم
با مراسم و تشریفات در رکاب بی‌بی‌جهان می‌رفتیم
به ساخت و ساز ، خاطرات

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...