دیروز مطلبی از جناب عزیزالدین نسفی خوندم و نظر به پسندیده بودن باقی حرفهاش
کمی پیچوندتم به هم
ولی بسیار قابل توجه
یه روز جناب رودسری یقهام را گرفت دربارهی گلی
که، خداوند از روحش فقط در حضرت آدم دمیده
بیانصاف حتا بانوحوا رو هم به حساب نیاورد
بعد هم گفت.: شما هم بیخود به گوش خودت و خلق نخون که، او در ما از روح خودش دمیده
مام کلی ترش کردیم و بهمون برخورد که چه حرفها! پس ما به چی زندهایم؟
روح مجرد است و در همهی ما یکسان جاری است
هر که به وجه الهی توجه کنه، همان بخش فعالتر میشه و برعکس
اما فتوای جناب نسفی، ای همچی یه تکونی بهم داده و رفتم به فکر که ایشان چی میگه؟
به نظر ایشان ما حتا شبیه به انسان کامل نیستیم
کما اینکه خشمگین، اندوهگین و خلاصه سر از محلهی بد ابلیس درآورده و
دیو و ددیم
با ایی حساب لازمه بیشتر از این رکاب بزنیم برای رسیدن به
انسان کامل؟
از قرا از اول این بستهی شانسی ، درش پوچ بوده
قرار نیست دیگران انسان کامل را تعریف کنند
در ذاتمون هست
کافیه بیاریمش بیرون و بذاریم اون رو باشه.
نه ذهن و من تعریف شدهی مورد تائید
اجتماعی گمگشته و آشفته
هنوز باورم این است که همه یکی از کل وجود
ذرهای از کیهان و تجسم آفرینش خداوند، انگیزش هستی
به هر قسمت توجه کنیم همون بارور میشه
و همیشه لبهی تیز بین این دو هستیم چون
داوری و قیاس میکنیم. خودخواهی داریم، خشم و...............
شاید، باید از اینها دور باشم؟
هر چه که آزارم میده، دردم میآد و مچالهام میکنه و مجبور به مبارزه میشم