از رویا سازی و تجسم غافل نشیم،
میشه؟
بچگی زندگی بهشتی بود و همهچیزش مهیا و دم دستیچون هر چیزی که دوست داشتیم یا به قدری نق بهجون والدین میزدیم تا مییافتیم
یا انقدر بهش فکر میکردیم، رویا میساختیم و تجسمش میکردیم که
به سبک چهل دزد بغداد دری بهرومون بسته نبود
کافی بود یه چیزی بخوایم
دیگه چیز دیگری جلو دارمون نبود و فقط به چیز مزبور فکر میکردیم
انقدر زوم میکردیم تا به دست میاومد
درواقع این هنر ذهن بچگی بود که هنوز رخنهای درش انجام نشده بود
رخنهی باورهای تلخ، شور، شیرین و یاس آور
بعد از آغاز رخنه، همه یهوری غش کردیم
تا به چیزی فکر میکنیم، صدها اطلاعات میآد که یا ما پشیمون میشیم
و در ظرف مدتی اندک، بیخیال آرزوها
ولی در کودکی اطلاعات محدود و باورها بلند
و ما تجسم میکردیم، رویا میساختیم، صبح تا شب بهش فکر میکردیم و ................. انقدر که میشد
مثل بازیهای کودکی، مثل دلنازکیها، دل کلفتیها و سایرموارد.....
چون بچه ذهن کلید نداره
اسباببازی را از یه بچه بگیر، میزنه زیر گریه
با دادن یه اسباببازی دیگه، فراموش میکنه و سرگرم وسیلهی تازه میشه
چون ذهن کلید نداره
ذهن ما روی، نمیشهها، نبایدها، نگوها و.......... قفل شدهباید قفل را شکست، کلیدی تازه ساخت و برای زندگی مبارزه کرد
وادادن یعنی، آغاز پیری
و پیری = رسیدن، مرگ
و پایان زندگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر