۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

لمس، تنگاتنگ


جوووون
چه بارونی!
رفتم یه نموره خیس شدم، یه نموره‌باد تند و تیز خوردم 

و برگشتم
 با خودم عهد کرده بودم، بارون اول
بارون باشه و من
لمس،  تنگاتنگ
خلاصه که حال داد
اون لحظه‌ی تیز سرما، دیدم
چه‌طور تک‌به تک سلول‌هام شارژ و تازه شد
خدایا شکر
برای تمام نعماتی که آگاهانه و طبق طرحی عظیم
در تجسمت گنجاندی
بازم شکر که منم در تجسمت بودم
و باز هم شکر که در این تجسم
جای خوبی، نشاندیم
بازم بگم؟
شکر دیگه
شماکه به این شکرانه‌ها احتیاج نداری
من
دارم
من



لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...