قربون خداو حکمتش
از عشق و از رفتن و ......... تنها موندن نوشته بوداز اینکه چهقدر عاشقش بوده و اون در به در گور به گوری گذاشته و رفته
خب من که نمیفهمم چهطور میشه عاشق باشی و او را چون رفته
گور به گوری و دربهدر خطاب کنی؟
نمیشه دیگه
درواقع یهجور عشق داریم که محصول محلهی بد ابلیسه
همون عشقی که بعد از خورد سیبتلخ حوا برمون وارد شد
سراسر من و مالکیت، نفس و هوس و هورمون
چون درش خشمگین میشیم، فریاد میزنیم
، از منمون دفاع میکنیم و میخوایم خرخرهی طرف را بجویم
شرمندهام عزیزم اگه برخلاف میلت میگم، اما عشق نه اینهاست
عشق به قدری تو رو درگیر میکنه که نه لمس میخوای، نه تصرف، نه تملک و نه چشم درآرون
در عشق چنان او میشی که به چیز دیگری جز او، راه نمی ده
در لحظه چنان بیقراری که به فردا و پس فردا و آینده راهی نیست
دنبال ازدواج و سنگ گزارون روش هم نه
برای اکنون است که خداوند در آن حضور داره، نه فردا و آیندهی من چی؟
وقتی از ته دل فریاد میزنی، پس من چی؟ آیندهی من چی؟
تو، « منی » نه یه عاشق
من هم ما رو از کل وحدت وجود بیرون و به گوشهی انزوا میکشه
اونجا هم همیشه یه خروار تخیلات وهم گونه هست که نتونی به دیگری پیوند بخوری
و همهاش داری میگی، خدایا چرا من چی؟
من که انقده ........... عاشق بودم!
انقده براش خودم رو هلاک کردم؟ من که من بودم و او را درواقعیتی ندیدم
که شاید حتا پی ببرم او ، اوی، من نیست
منیاست مولود ذهن من که فرداها رو میخواد
آینده
عشق هیچ تعهد و الزامی نداره، تو عاشقی چون نمیتونی عاشقش نباشی
ولی اگه به دو سوت تونستی سرش فریاد بزنی، نعره بکشی، عشقت میره زیر سوال
عشق رو برای ما بد تعریف کردن
تقصیر عشق نیست
بعد باید بپرسم اگه اون عشق بود، این چیه؟
حاضری بعد از چنین فاجعهای باز کنارش بمونی و دوستش داشته باشی
جایزهی عشق رو به زوال به این دوشیزهی بزرگوار که هنوز بلده عشق چیه و
با موج عشقش میره نه با ظاهر و امکانات و تعهدات فردایی
عشق در هیچ آیندهای نیست
اون میشه ازدواج از سر حساب و کتاب
حال باز خودت رو گول بمال
همینه دیگه
اگه گیر ذهن نیفتاده بودیم
همه به جفتهای خودمون میرسیدیم
و کسی تنها نمیموند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر