۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

راه‌پله‌های رویایی، ثبت



اگه فکر کردی امروز می‌تونم آدم باشم، سخت دراشتباهی
فقط یادمه رفتم ثبت واقع در خیابان شیخ‌هادی
فکر کن، یه‌عمره منتظرم یه سربرم تا اون‌جا و یه سقا خونه‌ای که نمی دونم کجا واقع شده را پیدا کنم
از همون نشونه‌های ورا مرایی
ولی اگر شما جمال مبارک سقاخونه را رویت کردی، منم دیدم
خوابه خواب رفتم و اومدم
نه بدن انرژی رفته بود برای تامین انرژی، کیهانی و 
نه ذهن خوابیده بود که مغز استراحت کنه
مامور بایگانی حرف می‌زد
از این‌ور شیشه صداش رو می‌شنیدم
ولی با لب خونی حدس می‌زدم چی‌می تونسته گفته باشه
تقصیر من نیست که، زیر سر شیشه‌هایی‌ست که بین آدم‌ها خط می‌کشند
تا مرزها را تعریف کنند
از خط نگم که یاد کلاس و درس می افتم
خب واسه همین هیچ‌وقت نشد هیچ غلطی بکنیم و 
برای خودمون تو این جامعه سری باشیم تو سرا
چون هر خروس خونی که هنوز هوا تاریک بود، همین‌طور خواب‌آلو راهی مدرسه‌ای می‌شدم
که اوه ه ه از کجا تا کجا با خونه فاصله داشت
چه‌قدر حرف زدم، اونم از جنس بیهوده
همینه دیگه، وقتی نتونی یه چرت خواب عمیق داشته باشی
که بدن‌‌انرژی یه سر به مراکز بزنه و انرژی بگیره
نمی‌تونیم معجزه‌ای چیزی خلاصه آره و اینا
نه که تو هم فکر می‌کنی، همه‌ی نیروهای ما از راه دهان تامین می‌شه؟
استخفراله ، خدا به‌دور



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...