با خودم در ستیزم وقتی که درد دارم
نمیشینم درد منو با خودش ببره که خیلی خسته تر از اینم
مبارزه میکنم
با چرایی و چگونگی دردهام
مثل نوشتن برای شما
این هم ستیزی درونی است بین من و ذهن
ذهنی که مدام دلهره به وجودم میپاشه و ریشههای امید را
ذره ذره از باورهام دور میکنه
و با مبارزه میکنم تا به خاطر آورم من اینم نه آنی که در پنجهی اندوه اسیر شده
اندوه و یاسی که ما را از بهشت به دوزخ هول می ده
و مثل امروز
مثل دیروز و مثل از اول هفته
درد را قورت میدم و به زور هم که شده میخندم
نمیخوام نقطه ضعف به دست ابلیس بدم
وقتی میفهمه چه نقطهای از من آسیبترین هاست
به همان نقطه هجوم میبره
و من تنها وظیفهای که دارم مبارزه با ذهن دشمن است
میجنگم چون هستم و روح تنها حقیقت موجودی است که
ذهن از یادمان برده
بهخاطر روحم میجنگم که اجازه ندم خشم و نفرتی که
زندگیم را به جهنمی بدل میسازه که درش خودم را ازیاد برده باشم
سلام زندگی که میدونم همچنان زیبایی
سلام چهارشنبه که همیشه روز خوب خدایی
سلام هم محله
که تو هم هم درد مایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر