۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

دارن کوپن، می دن



یادش بخیر اون قدیما، زمان جنگ
جنگ با همه وضعیت قرمز سفیدهاش قصه‌های فوق‌العاده‌ی خودش را هم داشت
از پناهندگی به کوه و بیابان تا
پذیرفتن قطع‌نامه
اما جنگ برای من یک جهان تازه بود چرا که مصادف شد با 
پیوستن به خاندان آدم‌شوهرا
آشنایی با فرهنگ تازه و ندیده‌
یکی از خاطرات شیرینی که هست
داستان صف‌ها و تعاونی هابود
مادر آقای شوهر بنده، علاقه ی وافری به انواع صف داشت
صبح خروس خون می‌رفت صف شیر سبد می‌ذاشت
عصر از ترس این‌که مبادا خراب بشن می‌جوشوند و ماست می‌ساخت
هر کیاز راه می‌رسید یه ظرف زوری باید برمی‌داشت
که امون ازدوغ لیلی
ماست‌ش کم بود؛ آب‌ش خیلی

یا مثلا گوشی رو برمی‌داشت با اصرار خواهر مکرمه‌اش رو به ناهار فردا وعده می‌گرفت.
اگر مهمان داشت ، اون‌ها رو هم دعوت می‌کرد
بعد از ناهای زور می‌کرد
که فلان‌جا چی‌چی می‌دن
ای خدا! 
خب می‌دن که می‌دن. به ما چه؟
همگی ریسه می‌شدیم در صف‌های مختلف و اجناس به درد نخور آشغالی که تعاونی می‌داد
و کلی قصه می‌ساخت
شیرین‌تر این‌که من ندید‌بدید از خونه‌ی مادر گرام شوهر 
خدمت خانم والده که
تو چه جور زنی هستی؟
چرا تو هیچ صفی نیستی؟





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...