از این عشق، بلاگرفته هم غافل نشید
از بچگی چشم وا کردیم به بلوغ رسیدیم و دیدیم همه یه عشقی دارن
نفهمیدیم این عشق چه تعاریفی داشت
فقط دیدیم که یکی، یه عشقی داشت
مام فکر کردیم باید عاشق بشیم
تا اینجا سهچهارم عمرم بابت عشق حرام شد
تازه فهمیدم، در بچگی دنبال همان آسایشی بودیم که از جنینی بهیاد داشتیم
وابستگی به یکی بیرونی
یکی که انقدر بهش فکر کنی تا ضعفهای خودت را نبینی
اولین عشق، مادر و در سن بلوغ
دوست پسر و عشق و دلدادگی
ردهی بالای این خواب به همسری میرسید
بعد از متارکه هم باز دنبال همین نسخه رفتم، در ورژنی برتر
عشق را هم دیدم، ملاقات کردم و فهمیدم
بعد از اون پروندهاش برای همیشه بسته شد و رفت
میدونم که اگه همون عشق هم ادامه پیدا میکرد، میرسیدیم به شناخت و جنگ و ستیز و دشمنی
چون در نهایت همگی خودخواهی را داریم
آرامش لذت از دیدن آفتاب، جنگل، خواندن سار در باغ و لذت خوابی در آرامش
درواقع این اصل وجودیم بود. با خودم زیستن در بهشت آرامش
در عشق همیشه مضطرب بودم و درگیر حل معما
حالا نه درگیر عشقم و نه دنبالش میرم
تازه فهمیدم
تصور عشق هم راهی است به سمت برزخ و جهنم
ذهن
انسان بود و در بهشت
ماند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر