داشتم دنبال عکس میگشتم که چشمم به تصویر فجیعی افتاد
از گریستن فرزندی بر جسم بیجان و در خاک غلتیدهی پدر
و ندا آمد که
بچهام،
برو منو شکر کن که شاهد این گونه وقایع نبودی
ظرفیتت رو ببر بالا
یعنی چی؟
از جنگ گذشتی، از زلزله هم
از تصادف و ..... باز هم ترس؟
فهمیدم خیلی لوسم
ولی بعد دیدم نه
خستهام
خستهی پشت سر و سنگینی که هنوز بر پشت حمل میکنم
به قول اشو:
جهنم را در کیسهای گذاشتم و هر لحظه با خودم میبرم
کیسه به مرور زمان سنگین و سنگین تر میشه و هنوز بهفکر فرار از ترسهاییام
که سالهای بسیار ازش میگذره، برخی تیز و به پشتم فرو میره
گاه از سنگینی کناری میشینم و زار میزنم
گاهی هم حتا دچار تورم حاد میشه و خودم پشتش گم میشم
و این تعبیر جهنم است
جهنمی که از گذشته تا هنوز با خودم به هر سو میبرم
به گمانم که در میرم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر