اون وقتا، یعنی زمستونای قدیما که ما
نوجوان محسوب میشدیم، تمام زمستون ثانیه شماری میکردیم که زودتر تابستون بشه و صندل و بیجورابی و ناخن لاکزده
زمستونام جوراب شیشهای بود و مد خانمانه و چکمه
البته نه مینیژوپ
به قاعده
حالیمونم نبود که سرد یا نه
دخترهای خوب و خانم، شلوار نمیپوشیدند و جین، شلوار اراذل بود
با تمام اینها یخ نمیکردیم
بدنمون هم با اون سرما، به اون لباسها عادت داشت
اما حالا به یمن جین، اراذل و کت و شال و کلاه
همهجونم یخ میکنه
و
مثل کنجیشک زیر بارون مونده، تیک تیک می لرزم
شاید اگر انگیزهی پشتش بود
با اینام میشد حسابی حظ کرد
نمیکنیم
چون هولیم زودتر برسیم، خونه
یعنی منکه اینطوری شدم
اینو امروز کشف کردم
دیگه روم نشد بگم یه کشف تازه
ولی بد نیست بهجای گیر دادن به مصائب بیرونی
به خودم گیر می دم و شناسایی و گاه اصلاحشون میکنم
باور کن اینطوری تا وقتی هم که به سن توتان آخن برسم هم باز نمیدونم چند سالمه
چون این کانون ادراکم میره قدیما و میآد جدیدا و
بمب پیری از کار میافته
مام که ابزاری نداریم در این جهان به جز قصد و اراده که میره برای
کانون ادراک که کل سیستم رو هدایت میکنه
خدا کنه امشب یه بارونی بزنه و گند بخوره به ماشینهای امروز شسته شده
دلمون حال بیاد
یه بارونی اومد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر