عصر بانو والده رو دعوت کردم بالا
به صرف بستنی و فیلم، پیشگویی آسمانی
در انتها پیروز داستان هر دو بودیم
حضرت بانو والده ید طولایی در طریقت و عرفان داره
از روزی که پیر و مرادش چشم از جهان فروبست
نمه نمه نمه افتاد وسط داستانهای زنونه از جنسهای مختلف
از جمله، والده سلطان بازی
هرگاه هم که بیمار یا ... چیزی میشه، سوزنش میره اون خطی از صفحه که
منه بیچاره و اینهال
در نتیجه در شرایط موجود، باید یهجوری از ته چاه خاله بازی درش بیارم
اولینش یادآوری، حال خوب
حس کمال روح و ... داستان
در مورد دختر خودم هم همین کردم، زیرا
با تجربهی خودم فهمیدم که چارهی این نوع احوال دقیقن چیه؟
اگه بزنی لوس بازی و مامانم اینا و .... هی سه میشه هی تکرار میشه
تا خودت رو جمع کنی
صبح یک شاخه گل در دستم
به دست بوسیش من رفتم
مادر هم دست نوازشی برسرم بذاره
که البته ایشان در مهرورزی فکدنیا رو آورده پایین
بهقول رئیس جمهور منتخب:
« بالمره » آماده برای مهرورزیست در حدی که خفهات کنه
نگاهش بر تصویر کانال سه ایران و
چهار مادر میهمان از کهریزک؛ خشکید و بعد تر شد تا حد بارانی
بهخودم اومدم دیدم اگه کوتاه بیام کار داده دستم
پریدم به اعتراض که:
سی چی گریه میکنی؟
اینها رو نشون می دن که نصفیش بچهها عبرت بگیرن
باقی هم برای مادرایی مثل شماست که همیشه حکومت کردی و دست به سینهات ایستادیم
منم که ده روزه در خدمتت هستم
شما الان سی چی با اینها حس مشترک و بهقول فرنگیها سمپاتی داشتی؟
تازهشمریز و زیر لبی گفتم: مگه من مادر نیستم؟
حالا تو فکر کن برام مهم بوده باشه
ولی برای تک زدن به والده بهترین راهه:
هر روز روزه منه
مگه روز مادر فقط مال شماست؟
یه جوری کج کج و از زیر نگاهش کردم
که دلش بسوزه و حساب کتاب بیاد دستش
این شد که عصر آوردمش سینما
بعد دوباره یاد قدیم و یهنموره کانون ادراکش جمبید و گفت:
این رو بکش روی سی دی
قهمیدم که زدم به هدف
حالا یه چند روزی دوباره کتابهای عرفانیش رو مرور می کنه
و نتیجهاش اینه که میفهمه خودش باید خودش رو شفا بده
دیگه یک عصا زیر بغل میز میهمان نچینه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر