تولد نه ده سالگیم بود شاید که این صفحه با جلدی بزرگ و رنگین
که تصویر همین جشن تولد بود
به بازار آمده و تولد اونسالم رو حسابی شیرین و بهیاد ماندنی ساخت
چه کودکانه و از ته دل شاد بودم تا....هنگام باز شدن هدایا
کلی از بستهها قبلن باز شده و محتویات داخلش پوچ بود
تا انتهای جشن که
سارق دستگیر و هدایا در لانهی سگ گرگی پاسبان خانهی ویلایی نارمک کشف شد
البته که رکسی اقدام به سرقت نکرده بود
کار یکی از بچههای فامیل بود که از عصر بیبی جهان خوار چشمشان شده بودم
اون روز گذشت و من هم فراموش کردم کدام پسر فامیل با من چنین کرده بود
البته تا هنوز ازش فاصله گرفتم
اما هیچگاه والدهی من نیاندیشیده بود برام بگه از بچههایی که با من بزرگ میشن
پر از حسرت من و
در نهایت دامهای بسیاری برای فرداهای من
یکی از همینها هم عاقبت خونه خرابم کرد و محمد رو گذاشت وسط دامن زندگیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر