حکایت زندگی شیخ داره شباهت زیادی به زندگی من پیدا میکنه
یا برعکس
موضوع زمانیست که از سر ناچاری در مزرعهای وادار به بردگی و زیر ستم سرکارگر و ...... اینا تا هنگام مرگی نمادین
..... داستان ... تا
زمانی هم استاد مجبورش کرد به مزرعه بازگرده و اینبار وارونه بازی کنه
حس میکنم دوباره بازگشتم به مزرعه
و همین کافیست جو بزنم و وارد تجرید بشم
شاید من هم بازگشتم برای اصلاح؟
به هر حال می دونم هیچ چیز تصادفی نیست
با زندگی شوخی ندارم، هستی رو هم معطل و بیکار نمیشناسم
اگر این وقایع موجب شده دوباره به خانهای وارد بشم که روزی ازش فرار کردم
لابد تجربهای ناتمام باقیست که باید کامل بشه
تجربهی خانهی مادری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر