فکر کردن خوب چیزیه
فقط اندکی سخت
یعنی بهطور معمول همه داریم در ذهن لاب لاب میکنیم
اما، فکر کردن نه
چی میشه اگر قبل از گفتن حرفی، یه نخود فکر کنیم؟
اصولن ما مردم زورمون میآد درباره هر حرکتمون فکر کنیم
دربارهی حتا فکرهای لاب لابمون اندکی فکر و در آخر
شناسایی کنیم که ، آیا این فکر من بود یا حرف ذهنم؟
دیشب همینکه چشمم گرم شده بود، دستی که بر حسب عادت باید زیر بالشت باشه
گز گزی کرد و ذهنم جرقهای زد و خواب به کل از سرم پرید
اما فکر مزبور
هزار سال به مرگ فکر کردم، به استقبال رفتم و منتظرش نشستم
اما
تا کنون اینطور دربارهاش نیاندیشیده بودم
مرگ ذره ذرهی جسمم
و پوسیدگی تک تک استخوانها زیر خروارها خاک و باز هم تنهایی انسان
.....
عاقبت یهجورایی خوابم برد تا صبح
صبح در آینه چشمم به خودم افتاد و بهیاد مرگ و ..... اینای دیشب
فقط یک نخود کافی بود همون دیشب فکر کنم
خوابآلودگی راه نداد
اما صبح بلافاصله جواب داد
آیا این ترس از مرگ محصول هراس روحم بود یا ذهن؟
معلومه که به ذهن تعلق داره و اونوقت شب اومده بود سراغم
گرنه روح که ابدی و ازلیست
و این شناسایی و اندکی تفکر کافی بود که دیشب به راحتی بخوابم
درحالیکه چنین نبود و تا صبح ژیمناستیک و پاتیناژ و .... اینا در بسترم فعال بود
نه که بیدار بودم
حالی بین بیداری و رخوت
وارد بازی ذهن شدم از سر خواب آلودگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر