۱۳۹۴ فروردین ۱۶, یکشنبه

ازجنون تا مجنون




یک زمانی به خاطر هم،  زمین و زمان رو به هم می دوختیم
نمی دونستم اولین فکر به محض بیداری‌م او بود؟
یا فکر او بود که از خواب بیدارم می کرد؟
و همین طور هم او
تا خانواده‌اش به تکاپو افتاده بودند که یک‌طوری این مرض بی‌علاج رو درمان کنند
یک‌سال بزرگتر از من و تقریبن هم‌سن و هم رویا و هم‌بازی .... بودیم
...
و به‌خاطر او هم تصادف کردم
دوسال تمام مثل مادر بر بالین‌م بود تا راه افتادم و ...



هنگامی که در اکنون روبروی من می‌نشینه و از داستان‌های مالی مشترک و شراکت می‌گه
  فقط دارم به این فکر می‌کنم،
چه‌طور می‌تونستم اون‌طور و اون‌همه عاشق این آدم می‌بودم؟
چه‌طور و کی در سلیقه‌ی من جا شد؟
زمانی که هم‌شکل او بودم؟
خیر او بود که شکل تازه‌ای از من رو برابرم قرار داده بود
منی نهفته و ناشناس
منی که نمی‌تونست خیلی موندگار بشه
که با انرژی‌های او بیرون زده بود
با همون‌ها کار می‌کرد و انرژی‌های او مرا با خودش می‌برد
به هرحال هرچه بود به گندم دور دست ها تعلق داشت
او هم‌چنان همان آدم قدیمی و بی‌تغییر و من
 از دیروزها به قدر یک عمر فاصله گرفتم

اگر می‌دونستم عشق‌م در زمان چنین بی‌رنگ و اعتبار می‌شه
آیا حاضر بودم به‌خاطرش با اون حال و روز به جاده بزنم؟
خیر
با رفتن عقل،‌عشق می‌آد
و من که هرگز آدم عاقلی نبودم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...