وقتی از دیدن هزاران زیبایی به فکر میافتیم که چرا؟
مثلن چرا فلان چیز رو بهمن نداد و یا فلان چیز زیادی بودم، چرا داد و .... اینا
باید از چرا ندادییهای مثبت هم پرسید؟
یک جملهی پسندیده در کتاب هست که میفرمایند:
چه بسی چیزهایی که با تمام جان خواستید، به مصلحت ندیدم که بدم
و برخی که حتا خودت هم آگاه نبودی و من دادم
دیروز کلی کلاس گذاشته بودم برای والدهام که ای مادر من، مگر روزی من رو دیگران می دند؟
هر چه میرسه از جانب خدای باورهاست
و باز از داستان تصادفم صحبت به میان آمد و این:ه جلیل من رو از لاشهی ماشین بیرون کشبده بود
همون استا جلیل معمار بدبختی که سر پرست تیم کاریم در شمال بود و من چنی حقیرش کردم
چنی سرش داد میکشیدم از بالای داربست که، جلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
و چنی دلش خنک شد هنگامی که با دستان مبارکش من رو از لاشهی ماشین کشیده بود بیرون و ... داستان
بعد موضوع معاملهی چلک و اینکه میخواستم بدم دخترها برن تهش رو در بیارن و حالش رو ببرن و ... اینا
هیچی روز تموم شد و من هم رسیده بودم به آخر شب و بستر و آنتی بیوتیک فیسبوک دمه بستر
که چشمم به داستان تصادف پورشه افتاد و از سر کنجکاوی که این موضوع چی بود که این همه صدا کرد؟
رفتیم به سرکشی صندقخونهی گوگل و .... باقی داستان
حالا منم و یک چشم نیمه خواب و نیمه بیدار
سی همین
یکی مثل من فقط به یک عکس نگاه نمیکنه، به ایکی ثانیه تصویر در مغزم اسکن میشه و برآورد ماجرا
تا خود صبح فقط مونده بود در بستر عربی برقصم
یعنی رفتیم بهکار رویاسازی دمه خوابی و خودم رو بیچاره کردم
یکی نیست بگه، مگه عقل از سرت پریده که دم خوابی بری دنبال داستان مرگ و تصادف؟
تا خود صبح تصویر این دخترک برابر ذهنم بازی کرده
خواب عمیق که فکرش هم نکن
و تکرار اون ترانه و بهتره بگم کلیپی که مدتی در نت صدا کرد. موضوع تصادف دو دختر هنگام اجرای ترانهی معرف ... قلبم و میدم دست تو ..... و ماجرا
هنگامی که لنگ رو انداختم و گفتم جهنم درک اصلن نمی خوام بخوابم و چشم باز کردم
متوجه کل تئاتر از دیشب شدم
این دختر خیلی شبیه به اون دختر رانندهی کلیپ مزبور بود
و جوانی و زیبایی و هزاران آرزویی که پشت جراحی زیبایی منتظر نشسته بود
منتظر فردا و شاهزادهی سوار بر اسب سپید و اینا
خیلی من رو بهیاد خودم انداخت که بیجراحی و فابریک چنی منتظر اسب سپید نشسته بودم
ولی یک روز از سر خریت نه با پورش برم توی درخت
که با پراید برم زیر تریلی و در بیام
الان اینجا باشم و اون همه داستانهای سورآلسیتی هم از سر گذروندم و هنوز اینجام
اول که شکرانه داشته و داره همیشه
روزی هزار بار
پورشه چیه؟
همون bmw که یک ساعت بعد از من با صحنهی تصادف من تصادف کرده بود و همسرش با من و کنار من در بیمارستان جان باخت و برنگشت هرگز و من برگشتم
پراید من رو اوراقی برداشت یک تومن، یعنی هیچی ازش نمونده بود
ولی من هستم
با هزاران گله شکایت لوس بازی
که آی:
خدایا چرا من؟
من که انقده هلو بودم
همه بهم میگفتن سرو شیراز
چرا من؟
منکه انقده خانوم بودم و اینا
چرا من
مگه کائناتت بیمن هم بلده بچرخه ؟
و فریادهای منه بیچاره
یا بهتر بگم، ذهن بیگانه
همونی که از بابت همین ماجرا صد دفعه دست به خودکشی زد که چرا من؟
حالا نباید از خودم که نه از خدا بپرسم:
چرا من؟
منی که رفته بودم زیر تریلی بمونم و این طفلی که وسط پایتخت زده به یک درخت باید تموم بشه؟
دیروز والده ام میپرسه:
چرا میخواهی خونهات رو بفروشی؟
میگم: منکه دیگه نمیرم و اونم شده جنگل و از بین میره
- خب بذار پریسا بره با دوستانش ازش لذت ببره
- نه دیگه والدهام. من یکی تصادف کردم بسه. اگه مد بشه کلید بدم و بچه تنها بره
باید خودم هم راه بیفتم دنبالش توی جاده !!! نه مادرم. میترسم نمیخوام اصلن مد کنم
بذار تا هستم جلوی چشم خودم بخورن و حالش رو ببرن
صبح تا بیداریم کامل شد
جملهی دیروز خودم رو اصلاح کردم
که بدم بره پورشه سوار بشه ؟
هیچ لازم نکرده، بذار بشه کاخ زیبای خفته و زیر تیغ و درخت مدفون بشه
ولی نه کسی بره و نه کسی پورشه بخره
هر کی هرچی با پول زحمت کشی خودش خریده، بس و بهترین موجودیش میشه
من چرا به کار خدا دخالت کنم؟
بچه چه میفهمه پول و مایملک چیه وقتی زحمتی براش نکشیده؟
خلاصه که این هم بیانیهی صبح و بیداری خدا تا تهش رو سپید کنه
و شکرانه
شکر که از هر طرف همیشه هوام رو داشتی و داری
ماییم توی این دنیا یک عالم بالا که
خدا نگهش داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر