۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

داره می‌آد



از روزی که ما نشستیم و دل به شاهزاده‌ی سپید اسب سپردیم 
که یک روزی بنا بود بیاد و منو از وسط هر چه اه در زندگی بود
بیرون بکشه و با خودش ببره تا سرزمین آرزوها
ما فقط نشستیم
به سمت پنجره
به سمت منظره
به سمت راه، جا .... بل‌که زودتر ببینم که داره می‌آد
بالاخره باید می‌اومد دیگه
وگرنه تمام قصه‌های زندگی که از بچگی شنیده بودم خطا می‌شد
و ممکن بود خودم هم خطا بشم و کار به جاهای باریک بکشه
اول‌ها فکر می‌کردم، تازه فهمیده باید کدوم وری بتازه راه افتاده
هر کی از دور یه نموره گرد و خاک می‌کرد
فکر می کردم از سم اسب اوست
وارد خیال می‌شدم تا زمانی که اسب به خوبی قابل رویت می‌شد و
اون شاهزاده‌ی من نبود
یه روز گفتم: یقین نعل اسب‌ش در رفته 
یا
پلیس بزرگراه اسب‌ش رو خوابونده
با خر اومده لابد
شاید شتر؟
و خلاصه که تا هزار سال به دلم بد نیاوردم
عاقبت لنگ رو انداختم و باور کردم باید یه کاری کنم
باید حرکت کنم وکلی از همه چیز عقب موندم
باید بجمبم
دچار اضطراب و استرس مداوم می‌شی  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...