۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

دور برگردون



اگر کار ساده‌ای بود، امتیاز و آزادی نداشت
از ابتدا هم می دونستم سر این حکایت  در بغداد است
از عهد قالیچه‌ی سلیمان تا هنوز؛  هیچ چیز تغییر نکرده و چه ساده دل بودم که می‌اندیشیدم
من بزرگ و عقل رس شدم و این همگانی‌ست و دیگران هم شدند
اما صحیح نبود
وقتی باور دارم مصائب زندگی، موجب رشدم شده
احمقانه است، منتظر باشم  کل جمع به وحدت و یک‌پارچگی رسیده باشند
در حالی‌که در زندگی دیگران نه خانی آمده و نه خانی رفته
  این‌بار هم مقصر منم که انتظار دارم همه مثل هم باشیم
و همه این‌ها ، چالش‌های من در این گذار است
مثل تمام مسیر که قدم به قدم پر مانع بود و دردسر زا
حالا آگاهم، می دونم نباید مانند گذشته فرار کنم
اصولن  همیشه فرار کردم
هرجا  کم آوردم یا منم آزرده می‌شد، 
دمم رو گذاشتم روی کولم و در رفتم
در عاشقانه‌ها که ........... از ترس وارد داستان نشدم
نه که ترسو بودم
حوصله هیچ موج منفی، مجادله ... اینایی ندارم
وقتی می‌بینم ته کوچه‌ای بن بست،‌اصلن واردش نشده و نخواهم شد
ولی باید وارد برخی کوچه‌های بن بست شد، زیرا که نشانی ته همان بستگی‌هاست
دیروز صبح با طنین صدای خودم که کودکانه می‌خواند:
چرخ چرخ عباسی. خدا منو نندازی . 
 چشم باز کردم
تا دقایقی هنوز کودک بودم و به یاد آوردم
آن مان نواران دو دو اسکاچی آنی مانی کلاچی
همین حالا هم که می‌نویسم به‌نظرم حتا اشتباه می‌آد
زیرا چه معنا و مفهومی داره این لغات؟
کلمات جادویی که مارو شاد می‌کرد و برای شنیدن‌ش  لحظه شماری می‌کردیم
دوباره به کودکی‌ها رجعت برای چیست؟
بازگشت به همان حدیث کودکی؟
این بار باید بایستم و به روش خودم از ته این کوچه بیرون بیام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...