خدا بخواد داره تعطیلات به تهش میرسه
رسیدیم به چهارشنبهی همشهری
این چهارشنبه که نوید پنجشنبه میداد و تعطیلی مدرسه و امن خانواده
در اینک نوید پایان تعطیلیست و برگشت به جریان زندگی
از امروز باید نقش دختر خوب مادر رو بازی کنم و پایین به پذیرایی کسانی که دلم نمی خواسته ببینم
این هم جبریست برای من که به هزار بهانه از دیدار خیلی از اقوام فرار میکنم
نمیشینم با جیغ و هوار سر زندگی فریاد بزنم
لابد به تجربهی دیدار تک به تکشون نیازمندم که پیش آمده؟
خلاصه که اگر قراره باشم
پس خواهم بود و پذیرای هرآنچه که هستی برایم در نظر گرفته
یک باگوان « قطب، پیر، مراد. باگوان به معنای برکت یافته » هندی همراه شاگردانش
طبق سنت روستا به روستا میرفت و
آموزه اش این بود که:
هر چه در این لحظه برای ما رخ می ده
بتهرین هدیهایست که از خدا رسیده
و از جایی که مردم هند ، حضور باگوان و گروهش رو موجب برکت هر جا که هستن میدانند
از باگوانها پذیرای مفصل میکنند تا جای ممکن اقامت طولانی داشته و برکت رو به سوی روستا جذب کنند
اما اینبار به روستایی رسیدند که
از بخت بلند و کوتاه هیچ کس چشم دیدن هیچ باگوانی را نداشت
تا شب از این در به اون در .... راه نداد و گرسنه ماندن و در آخر هم با چوب و چماق
همه رو از ده بیرون کردن
نیمههای شب و نرسیده به سپیده، گروه گرسنه، خسته، بیجای خواب دور آتش منتظر صبح و
گرگ و شغالها دورهشون کرده و منتظر ضعف بودند تا دلی از عزا دربیارن
باگوان دست بالا آورد و سر به آسمان گرفت و گفت:
خدایای برای هدیه این لحظه از تو سپاسگزارم
دیگه تحمل شاگردان به سر آمدو به اعتراض پریدند که:
پدر بیامرز داری شکر چی میکنی؟ کم مونده لقمهی گرگها بشیم. تو شکر میکنی؟
باگوان با خونسردی گفت:
- اگر به تجربه اش نیاز نداشتیم، الان در این نقطه گرفتار نشده بودیم
با شکرانه و صبوری باید درس این ماجرا را گرفت و تشکر کرد
مام شکر که پای بانو والده شکسته و باید بریم میهمان داری کنیم
شکر که کسانی که هزار سال ندیدم، مجبورم امروز خنده خنده ببینم و صبوری کنم
واقعن شکستن پای بانو والده جای شکر داره؟
باشه حتمن حکمتی پسش نهفته هست
غیر از این فکر کنم برمیگردم به گندم هزار سال پیش
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفمن هم دیروز به میمنت چهارشنبه خوشبختی منتظر چیزای خوب بودم منجمله خبر خوش توافق :)) که تاحالا نشده
پاسخحذفالبته دیشب زد و در آخرین ساعات چهار شنبه در حال بازی فوتبال هفتگی دچار کشیدگی عضله شدم وروزم خراب- دروغ چرا! با داستانی که شما تعریف کردین و وضعیتی که برای بانو والده پیش آمده جرات ناشکری و غرزدن دیگه ندارم :)) خدایا شکرت بابت اینکه تا جهار پنج روز باید لنگ بزنم :)))))
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
پاسخحذفچنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند
شکر که عاقبت نحسی سیزده به کل از بین رفت و به اونچیزی که دلمون می خواست بشنویم رسیدیم
همین پای شکستهی بانو والده رو کم نگیریم که
کم معجز نداشت
داشت من رو روانهی خانهی بخت میکرد
خلاصه که از معجزات هر اتفاق غافل مباش