۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

پاس کاری



آدم‌ها مخلوطی‌اند از همه چیز

از غرور و فکر مزخرف و عقده، حسادت، و از همه بدتر قضاوت
و قاضی‌القضات عالم من
از بچگی مدام دنبال این بودم کی دشمنه؟
کی دوست؟
و حتا این‌که کی به چه فکری مشغول است و ... الا داستان
و خیلی مهم و جدی باور داشتم این از خصوصیات ویژه‌ی من است 
که به همه توجهات خاصی دارم
از جمله به گفتگوهای مداومی که می‌پنداشتم نام‌ش تفکر و اندیشه‌ی خردمندانه است
و در جهت شناخت دنیا مرا راهنمایی خواهند کرد
یعنی دو نفر دائم در سرم حرف می‌زدند
یکی می‌گفت: وه ه ه ه
دیگری ، توضیح می‌داد و معمولن با وای جمله‌اش آغاز می‌شد
و هیچ توجهی نداشتم که این دو صدای هم‌زمان در سر من به چه غلطی مشغولند؟
به‌نظر طبیعی می‌رسیدند و بخشی از اندیشه‌ی خردمنده‌ام می‌بود
مدتی هم تصور کردم با عالم ارواح درارتباطم و صدای روح ناپیدا با من حرف می‌زنه
بعد گفتم: نه‌که خل شدم و افتادم به انواع تراپی
با بالاخره از یه‌جایی همین هشت ده سال پیش بود که فهمیدم
هر چه کردم بیهوده بوده و باید این صدای مزاح و بیگانه‌ی دزد  رو خاموش کنم
همونی که موجب ترس، خشم، اندوه و .... در زندگی‌م بود
و از آن هنگام تا هنوز مبارزه‌ای نیست جز برابر این صوت



و موضوع از جایی شکل می‌گیره که هستی می‌خواد کمک کنه
 رخ‌داد اخیر بانو والده، بزرگترین جبهه‌ی مبارزه می‌شه
یعنی هر چه هزار سال در دل داشتم، یک به یک داره می‌آد وسط جبهه‌ی نبرد
بانو که خدا عمر با عزتش بده و سایه اش رو از سرم کم نکنه
بزرگترین خورده ستمگر عالم و
 منه بی‌چاره‌ای نهفته در من که با تازیانه‌های بانو هر لحظه‌ به بیرون می‌جهه
جاهایی که دلم می خواد یه چی بالاخره بهش بگم، شاید دست برداره
اون‌جایی که سعی می‌کنم محترمانه بگم و آزرده نشه
و هزار سوراخ دعای دیگه که در سر هست و باید مواظب‌شون باشم که سه نشه
 بانو والده تصوری از کودکی تا هنوز از من برای خودش ساخته
غیر قابل تغییر و رشد
و متاسفانه هرگز
کوچکترینن ربطی به من  نداشته
و این یعنی آغاز بازی
بدبخت‌تر کسی که همه‌ی این ها رو می‌بینه و قضاوت می‌کنه
کی به من حق قضاوت می‌ده؟
مگه در سر و دل‌ش هستم که بفهمم منظورش از فلان کار چیه؟
داستان خیلی سختی برابرم قرار گرفته و باید خیلی سریع هر گونه قضاوت و چرایی رو تعطیل کنم
و صرفن به کاری توجه کنم که در اکنون وظیفه دارم
پرستاری با زبانی لال، گوشی کر و قضاوتی تعطیل 
خدا صبرم بده که غیر از این باشه، این واحد پاس نمی‌شه




۲ نظر:

  1. خوشا به سعادتت بابام جان- که هیچ کاری تو دنیا ازپرستاری از مادر والا تر و با ارزش تر نیست- از اون کارهایی که می دونم از من بر نمی یاد- باید خدای صبر و حوصله باشی

    پاسخحذف
  2. اول داستان ذوق مرگ شدم که بناست کلی حال ش رو ببرم
    در پایان هفته اول از پنج هفته
    تازه دو ریالی م افتاده که شوخی بردار نیست و باید کاملن هوشیار باشی تا در گیر و گورای بشری گرفتار نیام
    از داستان فلان سال و یادت نره همین دیروزا و ....
    من هیچ موقع در دل خانواده نبودم و بلد نیستم باشم
    در نتیجه این پرستاری دوست داشتنی در هشتمین روز نامش رو با هفت خان عوض کرد

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...