شکر پروردگار که عاقبت این عید تموم شد
داشتیم بهکل عید زده میشدیم
امروز در یک نشست خانوادگی،
یادی کردیم از تکلیف عید و بچگی
و البته موضوع:
کلاس اول دبستان بودم و لوس بیبیجهان
کل عید رو برای خودم ول چرخیده بودم و اصلن یادم رفته بود
یک عالمه تکلیف عید ننوشته دارم
تازه عروسهای، داییجانها هم که کلی از بیبی حساب میبردن
برای خودشون شاد سرگرم به در کردن سیزده بودند که من به ناگاه زدم زیر گریه
واقعن یادم رفته بود،
یا بازیگوشی کرده بودم؟
کسی ازم تکلیف عید نخواسته بود؟
یا هر چی
کلی مشق شب به قاعدهی آنتی بیوتیک هر چهار ساعت، مونده بود روی دستم
که شیر لرستان به فریادم آمدم و وادار کرد زنداییجان ها کل باقی سیزده رو
در حال نوشتن تکالیف من به در کنند
و چنین بود که نحسی سیزده به درستی در خاطر من و زنداییجان ها جا افتاد
یعنی ایی بیبی رو اگه ول میکردن میرفت مدرسه یقه کشی که چرا بیشتر از بیست به بچهام نمیدید؟
هزار سال بعد که فهمیدم در مرز سیزده و چهارده سپتامبر به دنیا اومدم
حتم کردم که سیزده نه تنها نحسی نداره
که من رو داره
خانوم گل گلا
ماه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر