این سال جدید از قرار جایی برای ورود به کارگاه نداره
یعنی ماه دوم سال به نیمه رسید و هنوز یک رنگ هم برنداشتم
البته به لطف پای شکستهی بانو والدهام
که با خودم عهد کردم تا تهش رو برم
نه سی اینکه نشونش بدم، ولیعهدش غیبت داره و نیست
نه حتا سیاینکه خودم رو شیرین کنم
فقط چون،
اگر پیش اومده،
نباید زیر آبی برم و باید تا تهش به وظیفهی اولادی عمل کنم
حتمن لازم بوده که پیش آمده
پس من هم نه نمیگم و عمل میکنم تا مبادا بعدن بدتر و بیشتر تکرار نشه
یعنی منکه اینطوری یادگرفتم.
از زیر هر چی در بری، دوباره و سهباره و بد و بدتر هی تکرار میشه تا لنگ رو بندازی
دلم میخواد برم کارگاه و کار کنم
یعنی دلم میخواد انقدر کار کنم تا به تنهایی نیاندیشم
گمان مبر که از تنهاییام مسرورم
نه
اما با زور سرنیزه هم که شده باید به سمت یکتایی برم
زیرا
به هیچ بنی بشری اعتماد ندارم
تجربهی خوبی هم از این مقوله ندارم
یکی که پشت و پناه تنهاییهات باشه
یا حتا فقط گاهی در حد یک جمله با هم گپ بزنیم
یا موزیکی گوش کنیم
یا صرفن صبح به صبح به هم بگیم صبحت بخیر عزیزم
و لقمهای نان و برکت محبت بهنام صبحانه
یا اصلن همهاش رو بریز دور
بریم با هم در طبیعت خدا زندگی کنیم
نمیدونم هرکاری که محاله تا ابد انجام بدم، زیرا از همه قطع امید کردم
به هیچ دوپایی اعتماد ندارم که زیر یک سقف بودن را با هم تسهیم کنیم
یا کشش دغدغه و هراس ندارم
مال مدلهای امروزی و لب لب من لب لب تو باقالی به چند من
و هر چیزی که من رها کردم و الباقی هنوز چهار چنگولی بهش چسبیدن
و از همهاش زندگی و رضایت میخوان
فقط میدونم تنهام چون جایی برای ملونها ندارم
ولی از غصهی نبودش زار نمیزنم
به هر ضرب و زور در صدد ایجاد نیستم و اصلن نمیخوام کسی وارد زندگیم بشه
بلکه به شخصه و تنهایی زندگی میسازم
برای خودم
با تواناییهایی که در روح الهیم موجود هست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر