۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

ریز خلاف




چهار پنج سالم بود و همه‌ی مردم رادیو یا تی‌وی نداشتند
اونی هم که داشت تک خوری نمی‌کرد، در خونه‌اش به‌روی اهل محل باز بود
اما بگم از شب‌های کودکی
تابستون‌ها از عصر حیاط رو نم می‌زدن، روی تخت چوبی قالیچه پهن و جای اسباب شب چره وسط گل قالی بود
تقریبن همه‌ی اهل محل همین کار رو می‌کردند
کسی نه با خودش قهر بود و نه با سایه‌ها
یکی از همسایه‌ها هم رادیو با صدای بلند می‌شنید
یه‌جوری که تقریبن همه با هم گوش می‌کردند 
و شوق شب‌های تابستون شنیدن دزدانه‌ی برنامه‌ی جانی‌دارل بود
هنگامی که بزرگترها فکر می‌کردند تو زیر پشه‌بند خوابی و تو بیدار بودی
و از همین‌جا رکب زدن‌های من به اهل بیت آغاز شده بود
و چه خوش‌حال بودم از این همه عقل و درایت
شاید هم سی همین فکر می‌کردم بزرگ شدم و باید بذارنم به حال خودم
زیرا من کارهایی بلد می‌شدم که به عقل کسی نمی‌رسید
و شاید از همین‌جا بود که زندگی و خلاقیت شبانه‌ی من آغاز شد؟
خیلی هم به ساعت تولدم در نیم شب  ارتباطی نداشت 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...