۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

999


نهصد و نود و نه بار من این صفحه را باز کردم و از دل‌نامشغولی‌ها یا مشغولی‌ها گفتم
گاهی تلخ، گاهی شیرین گفتم
اما فقط داستان اینه که گفتم. نمی‌دونم چند تا از این گفتنی‌ها طی تاریخ زیر لب یا بر کاغذی بی‌مخاطب نشست و در دل زمان محو شد
حروفی که به‌هم چسبید و خوانده نشد
بچه که بودیم انشاء بود، علم بهتر است یا ثروت؟
ماهم که دیگه از ترس جرئت نداشتیم بگیم ثروت، همه بچه‌ها علم می‌خواستن. پر واضحه که بیشترشون هیچی نشدن. این هم نسلی‌های طفلی من هم که یا در تب انقلاب شهید شدن یا در میدان جنگ. اونایی هم که موندن یه جورایی موج گرفته شدن
حتی من که ایام موشک باران با کلی آدم در تفرش ول می‌گشتم و صبح تا شب مهمون بازی بود. از وحشت درونی همه خط خطی بودیم و به جون هم می‌افتادیم. اوه ه ه ه؛ چه کسانی که اومدن و رفتن و ما مثل دنیا شاهد این عبور و مرور بودیم
مثل روز آخر دنیا انتظار مرگ را پشت نقاب گریز می‌شمردن
در نتیجه همگی یه جورایی موجی شدیم
خلاصه اینکه این علم و ثروت به بعضی نرسید و به برخی زیادی رسید
و این‌ها بر دفتری ثبت نشد. جز بر یادها
من اینجا هرگز تنها نبودم. هر موقع از بیست و چهارساعت وقتی دلم خواست بگم گفتم، و با کمی تاخیر دیگری شنید
خدا پدر و مادر این قرن جدید و پدیده اینترنت را که شاهکار قرن بود بیامرزه
این ماکروسافت این شب‌جمعه یه خدا بیامرزی می‌خواست

۱ نظر:

  1. سلام....
    من تاخیرم این بار خیلی کمه...
    فردا رو جمعه نبین خاله.. یادت بره
    موقع غروب دعای سمات ارومم میکنه منو...
    :)

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...