یادم میآد هنوز کودکستان نرفته بودم .
شاید سه یا چهار سال داشتم
توی یک بازار قدیمی دست مادرم رو گرفته بودم و شیفته چراغهای ریسه شده در سقف بازارچه و روایح متنوع انواع عطریات تا ادویه جات و صد البته مهم تر از همه ویترینهای اسباب بازی فروشی بود
حتی چه بسا این بازار در شاهعبدالعظیم بود
چون یادم نمیآد دیگه به اونجا رفته باشم.
به هر حال اگر صد بار هم رفته باشم هیچوقت نمیتونم با اون ابعاد غولآسای مدل کودکی پیداش کنم
خلاصه که مفتون زیبایی نفهمیدم مامان چرا منو تنها گذاشت و رفت؟
منکه معلومه قرار نبود بتونم مواظب باشم. پس من گم نشده بودم.
مامان گم شد
نشستم و زدم زیر گریه تا یه پاسبون اومد طرفم و دیگه یادم نیست چی شد
دوباره وسط بازارچه گیر افتادم.
نه نقشه و نه هیچ حساب کتابی که به کسی آدرس بدم
شاید سه یا چهار سال داشتم
توی یک بازار قدیمی دست مادرم رو گرفته بودم و شیفته چراغهای ریسه شده در سقف بازارچه و روایح متنوع انواع عطریات تا ادویه جات و صد البته مهم تر از همه ویترینهای اسباب بازی فروشی بود
حتی چه بسا این بازار در شاهعبدالعظیم بود
چون یادم نمیآد دیگه به اونجا رفته باشم.
به هر حال اگر صد بار هم رفته باشم هیچوقت نمیتونم با اون ابعاد غولآسای مدل کودکی پیداش کنم
خلاصه که مفتون زیبایی نفهمیدم مامان چرا منو تنها گذاشت و رفت؟
منکه معلومه قرار نبود بتونم مواظب باشم. پس من گم نشده بودم.
مامان گم شد
نشستم و زدم زیر گریه تا یه پاسبون اومد طرفم و دیگه یادم نیست چی شد
دوباره وسط بازارچه گیر افتادم.
نه نقشه و نه هیچ حساب کتابی که به کسی آدرس بدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر